بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

.............................

نظرات 39 + ارسال نظر
بی تا 16 مهر 1388 ساعت 11:28

اول

بی تا 16 مهر 1388 ساعت 11:28

بی تا 16 مهر 1388 ساعت 11:29

ایرن یه مذاکره اضطراری باید داشته باشیم!!

بی تا 16 مهر 1388 ساعت 11:29

من و تو و نگار

بی تا 16 مهر 1388 ساعت 11:33

آبجی فقط عکس بدخواهتو واس ما برفس!!
انتقام خیلی حال میده!! واس همین عاشق کیل بیلم!!
قسمت سومش هم تو راهه...می خوای به سبک تارانتینویی در محل کارت حمام خون راه بندازم؟؟؟
در به در بی شرف...اعصابمو ریخ به هم...اون محسن چرا یه برنامه نمی ریزه لهش کنه؟؟

بی تا 16 مهر 1388 ساعت 11:35

تو رو خدا آروم باش و به موسسمون فکر کن خب؟؟ به زبان فرانسه...دوس ندارم از میگرن حرف بزنی ایرن خب؟؟؟

مهسا 16 مهر 1388 ساعت 12:47

آبجی بد خواه مدخواه داری بگو 3 سوت لهش کنم واست
کی گفته نمیتونی انتقام بگیری ؟ یه ائتلاف تشکیل میدیم دهن مهنشو ......

مهسا 16 مهر 1388 ساعت 12:48

راستی این رئیستون قصد ازدواج نداره ؟
خیلی مرد جذابی به نظر میاد

زهرا باقری شاد 16 مهر 1388 ساعت 13:16

درمان درد این رییس اینه که زنش بدین...اگه یکی داره دومی رو بگیرین...آدمش می کنن و این گنده دماغی شو ازش می گیرن...
خودت رو هم ناراحت نکن...روزی می رسه که تو با آرامش در برابر این آدم گنده دماغ عوضی به زندگی لبخند بزنی....
رییست رو ندیدم اما نمی دونم چرا ازش بدم اومد...از آدم های گنده دماغ بدم می یاد...هیچی ازشون نمی مونه..کارشون تمومه...

نگار 16 مهر 1388 ساعت 13:16

زیاد دیدم از اینجور آدمها که باید فقط یه شیشکی واسشون در کرد. من اینجور وقتها خیلی بدجور فحش می دم طوری که سرم درد می گیره گاهی از شدت خشم. اما بی خیال ... یاد فرانسه بیفت و یاد اینکه چقدر قشنگه وقتی ( ژ ) ی بن ژوغ رو غلیظ می گی و می گردونیش توی دهنت

کرگدن 16 مهر 1388 ساعت 14:42

چرا همه فک می کنن رئیسا مردن لزومن ؟!!

به بونژور فک کن و به محسن دیوونه !!!

و البت به رفیقای ردیفی همچون ما همی !!

حامد 16 مهر 1388 ساعت 16:47 http://breathless.persianblog.ir/

من کاری که این جور مواقع می کنم رو بهت پیشنهاد می کنم...بی خیالی...یعنی یه جورایی به هیچ جات نباشه..نمی دونم واسه من که جواب میده...یه راه دیگه اینه که بنویسی...یا اینجا یا توی یه کاغذ که بعدش هم اونو پاره کنی...

خوبه که مینویسی از ناراحتیهات ..ولی نذار این آدم بی خود و بی ارزش که وصفش رو کری آرامشی رو که با زحمت به دست آوردی از بین ببره ..بی خیالش ..

ناردانه 17 مهر 1388 ساعت 12:20

ازین آدما تا دلت بخواد هست...پس اون همه شادی ایی که ساخته بودیو خراب نکن...
هر چند...
می دونم اگه منم جای تو بودم هنوز این حسو داشتم.

متاسفانه مدیران ایرانی از مدیریت فقط عتاب خطابشو یاد گرفتن...البته اینی که تو گفتی که اصلا مدیر نیست...یه آدمیه که پشتوانه پول باباش فقط سمتش مدیره...
انتقام که میشه گرفت ولی به عذاب وجدان بعدش نمیرزه...فکر میکنی کاری داره تو تاریکی کوچه یه چوب تو سر کسی خورد کردن؟...یه بار با بچه ها یه بنده خدایی رو اینجوری کردیم...البته نه محل کار بود و نه مدیر و نه من زدم...فقط آدمی بود که احساس میکردیم نیاز به ادب شدن داره...
حرفم اینه که این راهش نیست...یه بیخیالی عظیم میخواد که نیاز به تمرین زیادی داره...

بنویس عزیز...
هرکاری که از اون دردای لعنتی دورت میکنه انجام بده...
به لحظه های خوب فکر کن...
به هر حال کلیت زندگی اون چیزی نیست که ما انتخاب کرده باشیم پس لطفا کمی صبوری!...
به قول حافظ...
(چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند/
گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر)...
بیخیال...خودتو عشقه...

همینجوری گفتم فعلا که وقت دارم بیام دوباره یه سلامی بدم و برم!

مریم ترین 17 مهر 1388 ساعت 23:58

سلام...اولا تبریک که میری کلاس فرانسه...منم تحریک کردی که دوباره آلمانی رو در پیش بگیرم...دوما اینکه با زحمتهای یهویی ما چه می کنی خانوم؟...سوما اینکه خوب می کنی می نویسی...خالی می شی و ایشالله سردرد نمی گیری...چهارمن من غلط می کنم برای شما کامنت نمی ذارم...پنجما این بی تا لیاقت کامنتهای منو نداره...یه جواب خشک و خالی هم نمیده...ششما خودتو عشق است...هفتما...

سلام
صبحت بخیر
بیخیال بابا. همینه دیگه. همه جا همینه. ساعات کار رو جزو زندگی حساب نکن. درسته که بیشتر ساعات بیداری آدم سر کار میگذره ولی چاره ای نیست. همینه دیگه...
خوب کاری کردی نوشتی. منم تو همین مایه ها نوشتم. آدم آروم میشه...

منوخودم 18 مهر 1388 ساعت 12:24

این مدیران که میبینی ...
چس خورانند گرد شیرینی...

ببخشید اینجا رو با بوی بد آغشته کردم..

گلدونه 18 مهر 1388 ساعت 12:42

واقعا همدردی میکنم!
به شدت درکت می کنم....به شدت!

هیچ کس خاک رو که یه روزی می خواد بره توش یادش نمی مونه یا نمی خواد یادش بیاره

انقد از این آدما هستن
چی کار باید کرد

اه اه حالم بده

نگار 18 مهر 1388 ساعت 23:59

کجایی جی گر؟ کم پیدا ... پای راست انجمن چلاقه بی شما

حامد 19 مهر 1388 ساعت 00:11

نه خدایی یه نگاه به این شکلک های کامنت دونیت بکن..گور گیجه می گیره آدم...
بعدم اینکه نوشتن بهترین درده...

مینا 19 مهر 1388 ساعت 10:10 http://dastneveshtekhial.blogfa.com/

ن هم یه ریئس دیوون اینطوری داشتم . آخر سر هم از کارم اودم بیرون . تحمل آدمهای روانی و احمق که عقده حقارت و مدیریت دارن رو ندارم .
شاد باشی .

چکش خواهر من .خیلی هم جواب میده من قبلا" امتحان کردم برو با چکش بکوب تو زانوش دوست نداری با کتاب بکوب توی سرش نداشتی با خودکار بکوب روی دستش.نشد بگو بازم بگم چی کار کنی.این آقای شوهر ما سفارش داده یه اسلحه تمام اتوماتیک برای من بسازن واسه اینجور مواقع فقط چون باید از خارج بیاد راه خارج هم دوره هنوز نرسیده رسید همونو بهت غرض میدم.

سلام...ای بابا...تا اومدیم یه سمتی تو انجمن بگیریم اینترنت خونمون قطع شد رفت پی کارش!...هیچ بعید نیست سمتمو ازم بگیرن!...تو اینجور کارا اصلا امنیت شغلی وجود نداره!

نگار 19 مهر 1388 ساعت 15:08

بابای من یک عدد جی گر بی مثاله

حامد 19 مهر 1388 ساعت 23:06

مدل کامنت گذاشتنم چیه؟
لیست رو دیدی؟

خلاف جهت عقربه های ساعت 20 مهر 1388 ساعت 01:40

یاد این مدیر خودم افتادم... کپ همن پس

مریم ترین 20 مهر 1388 ساعت 02:04

سلام عرض شد ایرن بانو جان...

رعنا 20 مهر 1388 ساعت 08:57

به شدت بات موافقم به رئیس جماعت باید فحش داد اونم از نوع رکیک دل آدم کلی خنک میشه .
من نمیدنم این چه مرضیه که تموم مدیرا عین گه میمونن یه سر سوزن شعور و درک متقابل ندارن.
کار کردن تو ایران شبیه برده داری شده به خدا.
ولی کلن گور پدرشون اصلن محلشون نذار.

رعنا 20 مهر 1388 ساعت 08:58

راستی این ماجرای ژیار گل چیه ؟ من اول فک کردم خودشه بعد دیدم خودتی !!!

یهو دلم خواست بیام بگم خیلی ارادتمندیم!مشکلیه!؟
خوبی؟...زبان رو به کجا رسوندی؟...

چون جایی خوندم اینروزا تو محل کار سرت شلوغه انتظار ندارم جواب بدی...
موفق باشی عزیز...سلام مارو به اون محسن شیمپلتون هم برسون!

سلام ایرن
چطوری؟
آپم بیااااااا

شما هم همینطور!(کیف کردی سریع ترجمه کردم!؟)...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد