بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

خواب در بیداری!


این روزها خورشید در نهایت درخشش خود بر من می تابد و آسمان کوچک شهرم از همیشه آبی تر است....

این روزها می خواهم مثل زمان کودکی هایم توی خیابان ها بالا و پایین بپرم و بلند بلند آواز بخوانم،‌داد بزنم، جیغ بکشم....

این روزها مثل اول های عاشقیتمان، با کوچک ترین تماس سرانگشتانت با تنم، ته دلم غنج می رود و پوست تنم گر می گیرد....

این روزها می خواهم فقط گوش بسپارم به صدای زندگی، حتی اگر ملودیش غم انگیز و پاییزی باشد...

این روزها می خواهم زندگی کنم....

می خواهم حسرت سرک کشیدن به خانه ام را تا سالیان سال، بر دل مرگ بگذارم....

گفته بودم پاییز که بیاید، همه چیز درست می شود!

پی نوشت۱:موسیقی متن این پست، این آهنگه!گوش کنید!

پی نوشت ۲:کتاب سیاهاب اثر جویس کرول اوتس را بخونید!شاهکاریه!

نظرات 35 + ارسال نظر
بی تا 9 مهر 1388 ساعت 09:16

اول

بی تا 9 مهر 1388 ساعت 09:17

وای چه پست خوبی!! نمردیم و سر صبحی کی ؟؟؟ ایرن!!! حرفای قشنگ قشنگ زد!

[ بدون نام ] 9 مهر 1388 ساعت 10:25


من تازه لینک وبلاگمو دیدم اینجا

کرگدن 9 مهر 1388 ساعت 11:42

مرسی ایرن ...
حالم خوب شد خوندمش ...
پس تو ام بلدی این مدلی ؟!!

سلام
آره. گویا فرشته ی پاییز برای نجات اومده...
خوشحالم...

کرگدن 9 مهر 1388 ساعت 12:17

لبه های ابر چند ضلعی رم به فرموده محو کردیم !!

چقدر شیرین نوشتی ...
این روزها میخوام زندگی کنم ...خیلی پر انرژی این جمله ...

نگار 9 مهر 1388 ساعت 13:06

جاااااااااااااااااااااااااااااااان قربون اون غنجک دلت برم خوشحال شدم ... آهنگ مموشیه چقد این!!!!!

منوخودم 9 مهر 1388 ساعت 13:18

به به حال کردم به جان تو...
روح و روانم شاد شد...
چقدر خوب که اینطوری نوشتی..
البته قبل از نوشتنت از رفتارت تو این چند روز میشد حدس زد که اتفاقاتی افتاده و حالت بهتره...
دوستت دارم به اندازه تمامی شلغم های دنیا...

مهسا 9 مهر 1388 ساعت 15:07 http://masitahtaghari.blogspot.com

هرچند که پاییز که اومد حال من یکیو بیشتر از همه گرفت
اما برای تو خوشحالم که خوبی و سرحال
راستی شاید چند روز دیگه اومدم تهران اگه وقت داشتین ببینمتون

پست باحالی بود خوشمان آمد
آهنگ هم داریم دانلود می کنم یه بار دیگه با آهنگ بخونم
کتاب هم می رم می خرم بخونم تو که میگه شاهکاره حتما هست

سلام دوست من.....خیلی خوشحالم که باهم بحث میکنیم . تبادل نظر...نه تنها ناراحت نمیشم بلکه مشتاق شنیدن نظراتت هم هستم .تا بعد !

ایرن من آپم
بیااااا

نسیم 9 مهر 1388 ساعت 17:25 http://nasimardalan.blogfa.com/

سالهاست منم هر روز میگم از امروز میخواهم زندگی کنم...باز هم یادم میره...

آخی الهی می خرم واست!! یه عروس دوماد پلاستیکی![نیشخند]
حالا خوبه باز شما آقای شوهر داشتین و دستتونو گرفته...من که در این مواقع باید با عصا راه برم ایرن جون![نیشخند][خنده]

چه پست قشنگی

عکس محشره

ناردانه 9 مهر 1388 ساعت 21:37

کمتر اینطور حس ها رو تجربه می کنم...یه حس جالبیه.ازش لذت ببر.
-----------------------------------------
راستی با دو تا پست قبلت حال کردم.و تو هر دوتاش باهات موافقم.

دختر آبان 9 مهر 1388 ساعت 21:50 http://fmpr.persianblog.ir

سلام ایرن ...
خیلی خوب بود به نظرم ...
یه جورایی حرفهایی بود که ته دلم بود ...
این آهنگه رو هم خیلی دوست دارم
عکس هم که طبق معمول محشره

چه خوبه که خوبی...

چقدر حال کردم که اینطور نوشتی...لبریز شدم از حس خوب آرامش...
خوشحالم که خوبی و امیدوارم همینطور بمونی...یا واقع بینانه تر بخوایم بگیم امیوارم روزای اینجوری بیشتری داشته باشی...

چون از ته دل و صادقانه مینویسی نوشته هات تمام حسشونو به آدم میرسونن...
چقدر خوبه روزایی که خوبی بنویسی...

سلام
وبلاگ جالبی داری
موفق باشی
به منم سر بزن
خوشحال میشم

زهرا باقری شاد 10 مهر 1388 ساعت 11:48

آفرین ایرن خانوم که دختر خوبی شدی . این پاییز به تو ساخته و این خوبه. حتی اگر پاییز باشه و برگریز. به محسن هم سلام برسون.

علی رضا 10 مهر 1388 ساعت 17:43 http://mybattle.blogfa.com

آپدیت خوبی کردم خواستی نظربده

حامد 11 مهر 1388 ساعت 00:53 http://breathless.persianblog.ir/

منم تو پاییز حالم خوب میشه...

بهار 11 مهر 1388 ساعت 04:28 http://bazieakhar.blogfa.com

خوشحال تو پاییز از علایم حاد دپرسیونه

رعنا 11 مهر 1388 ساعت 09:46

بازم من شرمنده مهربونی تو و همسر جانت شدم .

هارون نجفی زاده 11 مهر 1388 ساعت 10:24

ها
تو و اون شویت فکر مکنی که که هستین؟
ها؟
با توام
فکر مکنی به تهران رفیق دیگه ایی ندارم که مرا پشت درب خانه نگه مدارید؟
چادری نمیخواهی نه؟

بی تا 11 مهر 1388 ساعت 11:05 http://khanoomek.blogfa.com/

بابا این قانون کلن چیز مسخره ایه!!!
من طاقت ندارم رومن گوشه هولوفدونی باشه بعد این دختره واس خودش صاف صاف را بره!!
اصلن من می خوام بدونم دختر سیزده ساله اون موقع شب با اجازه کی خونه جک نیکلسون ولو بوده؟؟؟ خب تنش می خاریده دیگه!!!
هیچکس نمی گه دختره دادنش گرفته بوده همه می گن رومن آره...

سلام!(من نمیدونم چی به چیه این آیکونا ولی اینو به عنوان آیکون شرمندگی شما قبول کنید!)...من که از خجالت نه تنها تو چشمای شما که حتی تو چشمای خودمم نمیتونم نگاه کنم!
حالا پسرخاله مون هیچی ولی سردرده لامصب امونمو بریده بود...خیلی وقت بود انقدر سردرد نداشتم و کلا جمعه ام گند خورد رفت...شما که درد کشیده ای کمی ما رو درک کن!

ضمنا ما یک ایرن بیشتر نداشته و نخواهیم داشت و خاطرش بسی بسیار برای ما محترم می باشد!...میتوانید از خودش هم بپرسید!
پرسیدید مارو بیخبر نذارید!

رعنا 11 مهر 1388 ساعت 12:56

از بین همشون فعلن دندونم خوبه
بقیش که گنده جیگرم

این روزها خیلی عجیبن ایرن.من هم بدجور الکی سرخوشم

این روزها که می گذرند...شادم که می گذرند این روزها

مینا 12 مهر 1388 ساعت 15:31 http://dastneveshtekhial.blogfa.com/

این روزها همه چیز عوض شده و دنیا و آدمهاش نامهربون . این روزها دلم میخواهد برگردم به گذشته و جور دیگری شروع کنم .
با اجازه من لینکت کردم .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد