بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

 

گاهی اوقات دلم می خواهد یک کادیلاک قدیمی داشتم با یه فلوت.راه می افتادم از این شهر به اون شهر.توی رستوران ها و بارهای خلوت و متروکه و بی مشتری وسط جاده های بیابان برهوت، آهنگ می زدم و در قبالش اندکی غذا می گرفتم و یک جای خواب.... 

گاهی اوقات دلم می خواهد وابسته به مکان و .... نبودم و و پشت پا می زدم به تمام وابستگی ها و می رفتم، فقط با یک کادیلاک قدیمی و یک فلوت..... 

آن قدر می رفتم که روزی در انتهای جاده ای دم غروب و خلوت، کنار جاده می نشستم و گوش می سپردم به صدای عشق بازی آرام باد و گندم های برشته ی گندم زار...گوش می سپردم به مرگ تدریحی کاکتوس ها، زیر بیرق بی رحمانه ی آفتاب.... 

غرق می شدم در سکوت وهم انگیز جاده ی خاکی دم غروب و آن گاه چنان آهنگی می نواختم که کلاغ های پیر در تمام عمر دویست ساله شان نشنیده باشند و مترسک های خسته ی گندم زار از شدت زیبایی اش به رقص در آیند.....

نظرات 58 + ارسال نظر
کرگدن 2 مهر 1388 ساعت 08:59

فوق العاده بود این یکی ایرن ...

بی تا 2 مهر 1388 ساعت 09:07 http://khanoomek.blogfa.com/

عین فیلما !!

دختر آبان 2 مهر 1388 ساعت 12:31 http://fmpr.persianblog.ir

خیلی قشنگ بود ایرن ( چرا اینجا شکلک دست زدن نداره )

خیلی حال کردم با این پستت
این روزا خیلی دلم میخواد از همه چی و همه کس دل بکنم و برم
دلم میخواد برای یه مدتی تو هیچ قید و بندی نباشم
کاش میشد

نگار 2 مهر 1388 ساعت 14:20

ماشینو آتیش کن با هم می ریییییییییییم !!!!!!!!

نگار 2 مهر 1388 ساعت 14:20

این چرا چپه شد؟!

بی تا 2 مهر 1388 ساعت 16:10 http://khanoomek.blogfa.com/

ای قربونت برم که انقد با مرامی...
ببین ایرن به خدا اصلن راضی نیستم اگه خوشت نمیاد از سعید مدرس خودتو مجبور کنی که دوسش داشته باشیا !!!!!
در ضمن بیا بیریم این نگار رو بخوریم جیگری شده ولس خودش!!!

چه هاست در سر این قطره محال اندیش

(فقط با یک کادیلاک قدیمی و یک فلوت)...
انصافا عالی بود...انگار همین الان اونجا بودم وقتی میخوندم...خدا میدونه بعد مدتها بالاخره با خودن این پست برای یه لحظه آرامش محض رو تجربه کردم...ممنونم ایرن...ممنونم از هدیه آسمونیت...

الان هم رفتم و کلی محسن رو دعوا کردم که چرا تو لینک آپدیت شده هاش اسم تو نبود!...
خوبی؟...سفر خوش گذشت؟...

به این بیتا هم بگو حمید کامنتتو خوند و گفت برید هرکیو که دوست دارید بخورید!...فقط انقدر از این کامنتای مربوط به خوردنیجات نذارید که ما هم گشنمون میشه و اونوقت اون دنیا مدیونمون میشید!

همیشه میخوندمت ..اهان اول سلام ...حالا .همیشه میخونمت ولی خیلی کم برات کامنت نوشتم با این پستت کلی حال کردم چون عاشق سفرم و جاده و تنهایی محض با صدای طبیعت ..پست پاییزیت هم قشنگ بود ....

بی تا 3 مهر 1388 ساعت 18:25 http://khanoomek.blogfa.com/

چه خبرا؟؟؟

آی گفتی...
عاشق این رستوران های خلوت و پمپ بنزین های بین راهی تو بیابون های آمریکا هستم...
میری میبینی مثلا صاحب اونجا یه مدت طولانیه که مرده و بوی تعفن گرفته و پر از مگس شده...
هیچکی هم نبوده بهش سر بزنه....
ماشین آمریکایی رو هم که پایه ام وحشتناک...
به قول اکثر رفقا بهم خیلی میاد....
اگه داشتم البته...

همه چپه شدن...
مگه من چمه که چپه نشم....؟؟؟؟
فکر کردین من بلد نیستم؟
بیا

کرگدن 4 مهر 1388 ساعت 09:27

رسیدن بخیر حاج خانوم !

جای ما رو خالی کردین ؟

به شکوفه ها به بارون ...
و البت به حضرت دریا رسوندین سلام ما رو ؟

شما که مسافرت بودی کی تو مراسم نگارخورون شرکت کردی ؟!!

کرگدن 4 مهر 1388 ساعت 09:55

یعنی موی فرفری خوش خوراک و لذیذ می کنه آدمو ؟!!

ضمنن سریع یه پست دریایی با عکس و مخلفات برای میز ما بیارید لطفن !!

رعنا 4 مهر 1388 ساعت 10:32

رسیدن به خیر خوش گذشته خفن ها .

کرگدن 4 مهر 1388 ساعت 10:46

راستی فهمیدی واسه عکس این پست ادای تو رو در آووردم ؟!!
اصلن شاید ممبعد سرچ عکس واسه پستامو کنترات بدم به خودت !!!

پرند 4 مهر 1388 ساعت 11:00 http://gipsymoonn.blogfa.com

چه رویایی بود...ذهنت خیلی خلاقه ایرن..

سلام
صبح بخیر
مسافرت خوش گذشت؟
جنبه نداریا! یه مسافرت رفتی میخوای بیخیال همه چی بشی و بزنی به جاده؟!!!

ولی خیلی خوب نوشته بودی
یعنی انصافا قلمت خوبه...
مرسی...

سلام...میفهمم چی میگی...از اون آرامش و زیبایی و عظمت برگشتن به تهران مثل تجربه تلخ روزای اول بابای خلافکارمون آدم میمونه!
چه میشه کرد...متاسفانه زندگی به طرز کاملا آشکاری یه چیز واقعیه...ولی با این حال اگه بخوای مدام تو ذهنت یادش کنی همین دلخوشیهای کوچولو هم کوفتت میشه...

درباره اون قضیه هم (نوووووووش جان!) عرض میکنیم!...امیدوارم گوشت بشه بچسبه به تنتون!...تا باشه از این بخور بخورای لذذذذذذت بخش!
فقط من شنیدم اینجور خوراکیا فشار خون و طپش قلب رو بالا میبره!به مز مزه کردن قانع باشید و بیشتر احتیاط کنید!

نگار 4 مهر 1388 ساعت 12:56

http://night-skin.com/upload/images/bt5kj5vrt0ghmj7h775.jpg
جیگرتو خام خام!!!! ببین اینو

نگار 4 مهر 1388 ساعت 12:58

در ضمن ... حمیدم مثکه فهمید با این جماعت گرسنه نمی تونه در بیفته!! فقط تو رو جوون عزیزت بگو چه ریختی می خواین منو بخورین؟! می خوام از لحاظ روحی آماده باشم فقط یه نکته اینکه باید به وصیت من عمل کنین در این زمینه ... یک بندشم اینه که باید بهم سس بزنین که حسابی به جونتون بچسبم

نگار 4 مهر 1388 ساعت 12:59

امروز توی دانشکده هر کی منو دید گفت اگه موهات دوباره هم در اومد باز هم فرکن!!! با یکی از بچه های سال بالایی که سلام علیک می کردم زل زده بود توی صورتم منم از خنده در حال ترکش بودم

رعنا 4 مهر 1388 ساعت 13:46

راستی اون بنفشه خانومو نگفتی کی بود؟

رعنا 4 مهر 1388 ساعت 14:03

تو عزیز دلمی

رعنا 4 مهر 1388 ساعت 14:04

تخته سیاهو که نگو یعنی وقتی دیدیم اسم طرفو خشکم زد حالا تو مجله فیلمم سبک کاروشو خونده بودم ولی باز من خنگ نفهمیدم .
آدم باحالیه اومد جوابمو داد طفلی

حالا که فضول بلاگستان رو پیدا کردید چه مجازاتی براش میخواید در نظر بگیرید!؟...
من پیشنهاد میکنم برای اینکه ادب بشه ببریدش تو اون مراسمه که آدما رو میخورن و مجبورش کنید تا آخر ناظر مراسم باشه!(به جان خودم انقدر اذیت میشه که نگو!)...

بهار 4 مهر 1388 ساعت 17:11 http://bazieakhar.blogfa.com

بزرگترین ارزوی مت همه ما کنده شدنبی تعلقیه ! اداب بی قراری را بخون رمانی درباره هوسه توئه خوب نیست اما روی دیگه هوس ما را نشون می ده

راستی به بیتا هم گفتم که با نهایت تاسف بنده کمی شعور تشخیص مصلحتم در زمینه کامنت پایینه!(متاسفانه بنده کلا آدم رویهمرفته ای هستم!)...اگه بخوای میتونی ازم درخواست کنی این کامنتای مورد دار رو خصوصی بذارم...(البته این خیلی نامردیه چون اینجوری دیگه دیگران نمیتونن از قلم شیوای من بهره ببرن!)...

از نفس افتاده 4 مهر 1388 ساعت 18:19

بعد این چند روز که اومدم حالا نت فقط وب تو رو بیتا رو خوندم...کلن هر چی بنویسی قشنگه...
بعدم اینکه فردا واست فیلم میارم...انقدر بی تابی نکن
برم ببینم حمید چی نوشته...
راستی این پستت عین فیلمای جاده ایه...این فیلمای مینیمال...فقط اونجا قهرمان فیلم مرده ...

کرگدن 4 مهر 1388 ساعت 20:03

آهااااااااااااااااااای گارسون !
پس چی شد این غذای دریایی ما ؟!!

خیلی خوب بود

۵ تا از پست هاتو خوندم جالب بودن نمیدونم چرا قبل از اینکه پست بخونم فکر میکردم پسر هستی ولی کم کم فهمیدم که اشتباه میکنم قشنگ مینویسی چون خودتو می نویسی پست ادم های زندگیت برام جالب بود می خوام مثل پدر بزرگ ها نصیحت بکنم نفهممیدم این محسن آقا چه نسبتی باهات داره ..ولی هیچ ادمی نمیتونه شبیه توصیف تو باشه ادما .. همه ادمها بدون استثنا مجموع از صفات خوب و بد هستند و عاشق واقعی کسی که عیب های طرف شو ببینه براش مهم نباشه .....

آخ من میمیرم واسه کامنتای در حد تیم ملی!
مشکلی نیست اگه خیلی مورد داره و چشم و
گوش اهالی بلاگستان باز میشه خصوصی بفرست ببینیم چند چندیم!
(منتظر جوابهای کوبنده شما هستیم!)

رعنا 5 مهر 1388 ساعت 12:31

من عاشق این پیرمردای دل مشنگم

خوشم نیومد!...اینکاره نیستی!...سوسول باتربیت!..اه اه!...
آدم باید تا خود سنگر دشمن به شوخیهای غیر مودبانه ادامه بده!...
خجالت رمز شکست و نابودی و خسرانه!چشمها را باید بست!جور دیگر باید بی ادب باید بود!

سفر خوبترین کار دنیاست ایرن.

بی تا 5 مهر 1388 ساعت 17:15 http://khanoomek.blogfa.com/

امرز یه التیماتوم از چند جانب داشتم مبنی بر اینگونه ننوشتن!!!!
دلت نگیره عزیزم ... قل میدم از این به بعد از خوبیا بگم اگه خوبی بود....

ایران جان سلام
نمیدنم شاید تو راست بگی راستی گه دختر کوچولوی من هم مثل تو که سراغ مادرت رفتی این سوال رو کردی سراغم بیاد چی ...بذار با تو صادق باشم ایران خانم سوال تو دو جنبه داره یکی اینکه اصلا نمی خواستی تو این دنیا بیایی حالا چه دنیا خوب یا بد کلا دوست نداشتی بیایی یا لینکه چون این دنیا هیچی نیست پر از کثیفی و پوچی نا عدالتی این دنیا رو دوست نداری و از امدنت پشیمونی ... در مورد اول چون از نیستی به هستی میای فرقی نمی کنه باید اول هست بشی تا راجع بع هستی قضاوت کنی به زبان ساده تر روح ایران کوچولو اگه پیش این پدر و مادر هستی پیدا نمیکرد جای دیگری تبلور پیدا میکرد اون موقع دیگه نامش ایران نبود موقیعتشم موقعیت شما نبود ولی بود ...و وقتی هست میتونه راجه به نبودنش یا بودنش فکر کنه ...و بگه من نمی خواستم بیام اصلا این فعل خواستن تو جمله ات را دقت کن خواستن فعلی که باید اول باشی تا انجامش بدی قبل از بدنیا اومدن نبودی که حالا بخوای چیزی رو یا نخوای ....
اما قسمت دو م دنیا دنیای ناجوریه ... ولی ۲ تا نکته داره .. اول اینکه این دنیا و قوانین داخل اون خود انسانها درست کردن پول خدا نیافرید بلکه انسانها اختراع کردن و بر مقیاس ان انسانها دسته بندی کردن و ارزوهاشون به اون وابسته کردن و این دنیای نا بسامان رو هم خدا درستش نمکنه خود انسانها انچه را خراب کردن باید درست کنن شاید اونیکه این دنیا درست میکنه تو باشی به تربیت و عادات و عرف و دین کاری نداشته باش ازشون درس بگیر ولی کپی نکن شاید اگه اینگونه فکر کنی دنیا برات جذاب تر باشه و از اینکه تو دنیایی ناراحت نباشی اما نکته دوم قبول دارم شاید دلت نخواد قهرمان باشی و منجی شاید فکر کنی چرا تو باید دنیا و موقعیتو تغیر بدی چرا اصلا باید موقعیت تو بد باشه که حالا بخوای درستش کنی .....به نظر من تاکید میکنم به نظر من قدر و سهم بدبختی های ما مساوی با نشانه ها + موقعیتها خوب + شانس ها + خوشبختیهایی که داریم و قدرشونو نمدونیم ...
اگه فرمول بالا قبول نداری باز دلت نمخواهد که تو این دنیا باشی جوابی برات ندارم ولی پیشنهاد دارم توکل کن و خودتو بسپار کسی که تو رو به این دنیا اورد خودش میبره ...
امیدوارم جواب که مادرت بهت نداد من بهت داده باشم ...فقط یه خواهش دوباره انچه نوشم بخون و راجع بهش فکر کن ....
و در نهایت من و پدر مادر تو انا و ایران دوست داریم بهتون عشق میورزیم و هر کاری که بتونیم میکیم تا فقط لبخند رو لبت باشه ...این ته دل هر پدر و مادریه حالا اگه رفتارشون این گونه نیست پدر مادر ها اذیت میکنن این بخاطر تربیت غلطی که از خانواده و جامعه و خرافات و دینشون به ارث بردن و فکر میکنن این کارها به صلاح تو ... تو با فرزندت اینگونه نیاش و پدر و مادرتو ببخش ....این همون چیزی که من از هانا خواستم حالا از تو میخوام .. ببخش

هارون نجفی زاده 6 مهر 1388 ساعت 10:09

سلام
خوبی ؟ خوشی ؟ سلامتی؟
شویتان خوب هسته به سلامتی؟
انشاالله که همیشه گپ و گفتتان به راه باشد و گرم ..
ما به هرات به سر میبریم هنوز...
یه چادری برایتان خرید کرده ام که به زودی ارسال مکنم...
فعلا با اجازه...

[ بدون نام ] 6 مهر 1388 ساعت 14:22

آفریقایی رو هم خوندم غوغاست
ماهی طلایی رو هم اگه نگرفتی بگیر بخون عالیه
این لوکلزیو دیوونه کرده منو تو عمرم ندیدم یه نویسنده انقد با جزئیات قشنگ بازی کنه اون نوبلی که امسال گرفت نوش جونش
40 و خوردهای سالم بیشتر نداره

ایول حال کردم فقط تارکفسکی و گدار

سلام...
نه...ترافیک موندیم نرسیدیم...رفتیم تئاتر (گمشدگان) تالار مولوی.بد نبود...
تو خوبی؟...بیحوصلگی دیروز برطرف شد دیگه ایشالا!
سردردها و کتف دردها و گردن دردها و کلا این دردهای غیرعزیز چطورن!؟...هنوز فیزیوتراپی میری؟...تاثیرش خوب بوذده؟

راستی تو از کجا میدونستی تردید میخوایم بریم!؟

شاید زدی تو خط کف بینی و این صحبتا!...فقط نگو مسافر دارم که ندارم و ضایع میشی!
میتونی بگی آینده من چی میشه!؟آدم میشم!؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد