بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

dream

شاهزاده ی جوان

سوار بر اسب سپیدش

پشت در ایستاده و منتظر است

به امید زنی که حالا

خلاصه شده تمام رویای کودکیش

در گوش سپردن

به چک چک شیر ظرفشویی خانه ی اجاره ای چهل متری اش.....

نظرات 33 + ارسال نظر
رعنا 8 شهریور 1388 ساعت 11:34

وای ایرن به شکل فجیعی زیبا بود

رعنا 8 شهریور 1388 ساعت 11:35

ولی من خداییش به زنای خانه دار حسودیم میشه شدید.

رعنا 8 شهریور 1388 ساعت 11:36

یه ده جلسه ای رفتم فیزیوتراپی برای گردنو کمر خیلی هم موثر بود . الانم سعی میکنم با ورزش جلو دردا رو بگیرم

رضا 8 شهریور 1388 ساعت 11:36 http://reza-rasti.blogsky.com/

سلام- قلمت خیلی خوب روان مینوسه و البته جلات بندی خوبی داره فکر کنم اگر نویسندگی (به طور حرفه ای) رو هم دنبال کنی بد نباشه و به نتایج خوبی برسی - عکسها رو هم متناسب با متن انتخاب میکنی که خیلی خوبه

رعنا 8 شهریور 1388 ساعت 12:24

پیشنهاد میکنم از گردن بند استفاده نکن چون عضلات گردنو ثابت و ضعیف میکنه بهتره که نرمش انجام بدی.

کرگدن 8 شهریور 1388 ساعت 12:40

مرسی ایرن ... مرسی ...
عالی بود ... و غریب ...
مثل همیشه تلفیقش با عکس کولاک می کنه ...

نذار دردا تو جونت رسوب کنن ایرن ... نذار لطفن ...

می بینم که رتبه اول لینکدونی ما رو سرقفلی ش کردیا !!

ناردانه 8 شهریور 1388 ساعت 12:50 http://miss-agapeh.persianblog.ir/

کسی به شاهزاده ی جوان بگوید همیشه دیر می آید...
--------------------------------------------------
من همیشه ازین نوع نوشته خوشم میاد.
کوتاه
و مختصر و با معنا...

ناردانه 8 شهریور 1388 ساعت 12:54 http://miss-agapeh.persianblog.ir/

من پست قبلیتو تو از تو گوشیم خوندم نظر نمی تونم ازونجا بدم اما باید بگم باستان شناسی تو بقیه کشورها یه رشته ی جذاب و جالبه اما تو ایران که این همه میراث ملی خوابیده میشه مثه سرنوشت تو...دفترچه های انتخاب رشته همیشه افتضاح بودن هیشکی هم روش نظارت نداره...
منم اون سوال رو از خودم بیش از هزار بار پرسیدم..چرا من؟چرا اینجا؟

مهسا 8 شهریور 1388 ساعت 13:21 http://www.masitahtaghari.blogspot.com/

فکر کنم شاهزاده زیادی دیر رسیده

نگار 8 شهریور 1388 ساعت 13:29

تلخ .... مثل همه ی داستانهای واقعی.

من همه نگرانیم از این برخورده رمانس با واقعیته.

من چه جوری برات یه چیز خصوصی بنویسم خیر سرم؟؟؟

روهان 8 شهریور 1388 ساعت 15:41 http://ruhhan.com

سلام ایرن عزیز
ممنون از شعر بسیار زیبایی که نوشتی
اسن شعرت را هم خواندم
تو انگار همیشه زیبا می‌نویسی
باز هم آپ کردم
یک سری بزن
ممنون

غزل خونه 8 شهریور 1388 ساعت 19:48 http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

سلام
خوب بود ولی خیلی تلخ و به همراه حس بدی که منتقل میکنه به مغز استخون خواننده...

حمید 8 شهریور 1388 ساعت 20:13 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

مثل همیشه روون و راحت نوشتی ولی...گمونم یه جای حساب کتابای شاعر ایراد داره...
اگه اونیکه پشت درخونه زن وایساده واقعا شاهزاده سوار بر اسب باشه همه چی حله... اصلا شاهزاده ها و شاهزاده خانمها برای همین اومدن دیگه...اینکه صدای چک چک شیر ظرفشویی رو قشنگ کنن...صدای چک چک شیر و چکاچک شمشیرو فید کنن به صدای یه سلام...به صدای یه سلام...

حمید 8 شهریور 1388 ساعت 20:17 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

اوووووه...چهل متر؟....خیلی زیاده...من شنیدم شاهزاده ها تو فضایی حتی به وسعت یک لحظه فکر مربع هم جا میشن...تو نشنیدی؟

حمید 8 شهریور 1388 ساعت 20:20 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

بابا چرا این خواننده های وبلاگت از جمله همین وحید انقدر سوسولن!؟...این کجاش تلخ بود...این خود زندگی بود...
هرچند خود زندگی هم تلخه خوب!...بیخیال...یه چیزی گفتم دیگه!...معصوم که نیستیم!...

خلاف جهت عقربه های ساعت 8 شهریور 1388 ساعت 22:24

مثکه من دیر رسیدم و شما دو تا مطلب نوشتی...
واسه پست قبلی باید بگم همیشه از اینطور زندگی بدم میومده واسه همین اول دبیرستان رو که تموم کردم رفتم فنی و حرفه ای و دیپلم رشته مورد علاقمو گرفتم... بعدش فوق دیپلم همون رشته و الانم که مهندسی همونو دارم میگیرم و خوشبختانه همزمان هم دارم تو کارخونه دقیقا با تخصص تحصیلیم کار میکنم... این خیلی خوشاینده...
البته شما یه خانم هستی و یه کوچولو قضیه ات فرق میکنه...
البته نه... فکر نکنم خیلی فرق کنه...
بعد یه سوال دیگه: شما واقعا به باستان شناسی علاقه مندی؟
یعنی دوست دارین کارتون هم متناسب با همون باشه؟
وااااااااااااااااای... من عاشق این کارم...
همینکه روحیه تون اونجوری بوده خیلی خوبه...
اومدم بگم همیشه هستند کسانیکه وضع کار و زندگیشون از ماها خیلی بدتره ولی بعد که خوب نگا کردم دیدم احتمالا سنم خیلی کمتر از شماست واسه همین نگفتم (نیشخند)
یاد اون پست جناب کرگدن افتادم که داشت وضع کارشو تعریف میکرد و یاد دبیرستان و اینا افتاد یهو...

خلاف جهت عقربه های ساعت 8 شهریور 1388 ساعت 22:29

و اما این پست:
یاد یه نظریه از فروید افتادم که میگه اونایی که به چک چک قطرات آب خیلی حساس هستند و سریع واکنش نشون میدن و عصبی میشن خیلی انسان های شهوتی ای هستند...
همینجوری خرده معلومات آزارم میداد گفتم یه کم اظهار فضل کنم و گرنه منظور خاصی نداشتم (نیشخند) طفلی شاهزاده دلم سوخت به حالش... (بازم نیشخند)
ولی این مطلب خیلی غمگین بود....
فکر نکنین متوجه نشدم...

ایرن جان برات یه ایمیل زدم.چک کن. خبرم کن.

عدد رقم های من مال ۲ سال پیشه اما از خود اون آقا سوال کن . میتونی بگی با جزییات برات بنویسه تقریبی باید بگم نزدیک۴-۵ .بعد از اتمام همه مراحل البت قسطی .و اما در مورد سوالت که آیا در ۶ ماه راه می افته یانه ؟اولا؛ باید بگم مهمترین نکته اینه که اونجا نقش بازی کنی و نشون بدی خیلی با اعتماد به نفسی و دومین نکته اینکه بایدمودبانه عرض کنم دهنتون سرویسه .لااقل مال ما که شد.حسابی باید فشرده اش کنی .تو حالا اولین قدم ها رو بردار و به من بگو نظر اون چی بود؟تا من بقیه اش رو با توضیح برات بگم!!!

کرگدن 9 شهریور 1388 ساعت 13:49

همین دور و ورا ان !
دست به سینه در خدمت ایرن بانو هستند !!

بلوطی 9 شهریور 1388 ساعت 23:46 http://number13.blogfa.com

سلام
معرکه بود

کرگدن 10 شهریور 1388 ساعت 09:21

سلام ایرن !
صبح بخیر ایرن !
حالت چطوره ایرن ؟!
گردنو کتفت بهتره ایرن ؟!
فیزیتوراپی چطور بود کللن ایرن ؟!

کرگدن 10 شهریور 1388 ساعت 17:44

فیزیتوراپی ؟؟؟!!!!
توراپی ؟!!!
بی سواد !!
اون تراپیه مجید جان دلبندم !!!

زهرا باقری شاد 10 شهریور 1388 ساعت 21:08

ایرن! به اون صورت خوشگل آرومت نمی یاد تلخ و سیاه زندگی کنی..اینو توی پی نوشت دو سه تا پست قبلی خوندم...تو مهربون بودی. با دیدن تو یکی و دیدم که شکل خودم بود اما مهربون تر از من.

می نو 10 شهریور 1388 ساعت 21:21 http://minoo6.persianblog.ir

خداوندا...به ایرن بالی بده.....به وسعت همه ی دریاها......و رویا ها....... و به من سری بده......که هیچوقت درد نکند....!!!!! و اگر درد نکرد دستمالی بر آن نبندم!!!!!!

حمید 10 شهریور 1388 ساعت 22:55 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

ممنون که گلهای مارو پیش پیش پرداخت میکنی ولی یه رسیدی چیزی هم بگیر که بعدا مدعی نشیم به دستمون نرسیده و این حرفا!...ضمنا بیزحمت سهمیه دقیق گل روزانه اینجانب رو تعیین کنید تا بدونم تا چند وقت دیگه نباید انتظار محموله جدید داشته باشم!...اینجوری جیره بندی میکنم که تا دفعه بعد زنده بمونم!

kappoo 11 شهریور 1388 ساعت 00:55 http://kappoo.wordpress.com

اهووم :(

بهار 11 شهریور 1388 ساعت 06:09 http://bazieakhar.blogfa.com

اه هر جا می ری این رویایی کودکی و نکبت خونه های چهل متری!
تو همون ایرن خوابگاهی اتاقت ۴۰۸ بود یا ۴۰۹

کرگدن 11 شهریور 1388 ساعت 08:40

غلط املایی خودمو گرفتم نابغه !!!
یه چی بگم بخندی ؟!
دیشب بعد از قرنهای متمادی ! ساعت ده و نیم خوابیدم ! هشت ساعت خواب کامل و باقلوا ! الان تو ماشین با مریم و حمید وحید داشتیم می اومدیم می گم بچه ها چرا پس من بازم خوابم میاد ؟ یهو یادم افتاد دس صورتمو نشستم !!!!!

رعنا 11 شهریور 1388 ساعت 09:40

باعث افتخار ماست.
راستی یکشنبه رو یادت نره ها منتظر دیدارتم

کرگدن 11 شهریور 1388 ساعت 10:11

دعوت شدی با رسم شکل و نمودار !!

مینا 11 شهریور 1388 ساعت 22:43 http://dastneveshtekhial.persianblog.ir/

عالی بود . خیلی تشبیه جالبی بود . چرا زنها با ازدواج دفتر زندگیشان بسته میشود ؟ جایی خواندم : مردی که ازدواج میکند خط بطلان بر گذشته خود می کشد و مردی که ازدواج میکند خط بطلان بر آینده خود میکشد .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد