بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

..................................


نظرات 38 + ارسال نظر

تو خودت برای خودت کافی هستی دیگه دشمن لازم نداری .آره؟

دختر آبان 1 شهریور 1388 ساعت 11:42 http://fmpr.persianblog.ir

سلام
راستش حرفتو قبول ندارم
به قول ترانه میلادی ( همون دختره تو ماه عسل ) اینا جبران گناهها و خوب نبودنا نیست

مهسا 1 شهریور 1388 ساعت 12:25 http://www.masitahtaghari.blogspot.com/

آدمیزاد وقتی میمیره که از همه چیز راضیه و به هیچ چیزی اعتراض نداره
پس معترض باش

نگار 1 شهریور 1388 ساعت 12:47

آره .... هیچ اعتراضی نیست !

بی تا 1 شهریور 1388 ساعت 13:56

سادومازوخیسم حاد !! این تشخیص منه!!

غزل خونه 1 شهریور 1388 ساعت 13:59 http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

سلام
وااااااااااااااااااااااای از دست تو ایرن
چقدر سیاه مینویسی تو
(اینم بگم که انقدر بی پیرایه مینویسی که سیاه نوشتنت هم دلنشینه ولی...)

رعنا 1 شهریور 1388 ساعت 15:25

تو یه جور خوشمزه ای تلخ مینویسی

رعنا 1 شهریور 1388 ساعت 15:25

وای نگو این تغییر ساعت بهترین عطیه ماه مبارک بود برای مان.

منوخودم 1 شهریور 1388 ساعت 16:47

سلام
شاعر خانم خوبن؟
شعرت فوق العتده بود...
به قولم وفا میکنم ایرنی...
با یه شعر بر میگردم

چقدر قشنگ میشه وقتی به قول نگار احساسات لحظه ای رو مینویسیم...
مثل همین...
بدون هیچ فکر قبلی...
اولش با دلتنگی شروع شد..
آخرش به مرگ و سکوت و اینا ختم شد...
البته نه...
اشتباه کردم...
اولش از دلتنگی حرفی نزدی...
حالا درست شد... (نیشخند)

kappoo 1 شهریور 1388 ساعت 18:45 http://kappoo.wordpress.com

... ای دریغا دریغ
که از این کوچه و این سکوت
فقط بوی مرگ به مشام می رسد!
زیبا بود ... بسی زیبا! من نمی گویم سیاه که گاه این تصاویر و این جور حس ها تو زندگی بدجور لازمن. یه جاهایی باید ادم تا ته سیاهی بره تا بتونه لحظه های بنفش (برای من زرد، نارنجی، سفید و ... ) رو لمس کنه و لذت ببره.

kappoo 1 شهریور 1388 ساعت 18:47 http://kappoo.wordpress.com

بازم یه چیزی ... این تصویره بدجور به دلم نشست جون تو ... یه آن احساس کردم خودم ام :دی

نگار 1 شهریور 1388 ساعت 20:31

منم اوایل که نوشته هام هی تلخ می شد و بچه ها می گفتن چرا اینقدر تلخی ناراحت می شدم که چرا اینجوریه؟ اما الان حس می کنم کم کم جای پای خودم رو دارم محکم می کنم ... به خوب و بدش کاری نداریم اما من از درون دارم تلخ تر می شم هر روز و بازتابش، نوشته های منه. فکر می کنم برای دوستام هم این موضوع جا افتاده باشه ..... همینطور که تو برای من اینطوری تعریف می شی ایرن. با این سبک خاص نوشتنت ....

خوش باشی خانومی ( بوس و اینا! )

کرگدن 1 شهریور 1388 ساعت 21:27

لزومن مریضی نتیجهء اعمال بد بشر نیست که ایرن جان ؟!
کتاب دینیه مگه ؟!
این همه مریض تو بمارستانن که پرونده اعمالشون از پارچه شسته شده با پودر چند آنزیم تاژ هم سفید تره !!
این که استدلال نشد حاج خانوم !
اینجوری باشه اون نوزادهایی که مریض دنیا میان چی پس ؟!
آخه داخل رحم مادر چه امکاناتی هست واه گناه کردن اون حیونی ؟!
نه سیگار و مواد مخدری !
نه مشروب و خانومی !
نه فلانی ! نه بهمانی !!
بگذریم !
در کل تو خوبی ... تو ماهی ... محسن مملی پور فدات بشه الهی !!!
ضمنن اینکه نگار گفته بوس و اینا مشکوک نیست کللن ؟!!!

حمید 1 شهریور 1388 ساعت 22:22 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

اولا که سلام!...بسیار با شعر و عکس حال کردیم اساسی...خود حس رخوت و سستیه که دوستش دارم...

حمید 1 شهریور 1388 ساعت 22:24 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

ببین اینا دیگه ازون حرفاس!مگه تو وکیل مدافع خدا یا طبیعتی که ما آدمای حیوونکی رو محکوم میکنی که دردامون تقصیر خودمونه!؟..اصلا هم این صحبتا نیست!...من اعتراض دارم!

حمید 1 شهریور 1388 ساعت 22:26 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

بابا راحت باش!هرچی عشقته بنویس!...من هم از اینکه کسی بیاد دلداریم بده بدم میاد!...سر یکی دو تا از پستام همین مشکلو داشتم که همه با بغض و اشک و آه برام کامنت میذاشتن در حالی که تو لحظه خوندشون خیلی هم خوشحال و خندان بودم و عذاب وجدان میگرفتم که خوشحالم!اگه فرار بود مثل پستات زندگیت هم همش غصه بود که تا حالا صدباره ترکیده بودی!

حمید 1 شهریور 1388 ساعت 22:29 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

هرچی دوست داری بنویس و راحت باش...بدون اینکه فکر کنی دیگران چی ممکنه فکر کنن...
خدارو چه دیدی شاید من از چند وقت دیگه فقط داستانای پورنو نوشتم!...خیلی هم استعداد دارم!...والا!...قرار نیست که همه چی رو همه دوست داشته باشن که !هرکی خوشش نمیاد نخونه خوب!(البته اینی که نوشتم مثال بودا!...جدی نگیری یه وقت!)...

[ بدون نام ] 1 شهریور 1388 ساعت 23:33

چه قدر خوبه شکل خودت باشی تو صفحه ات..چه قدر حس آشنایی داره نوشته ها....از شعرت لذت بردم

ناردانه 2 شهریور 1388 ساعت 02:20 http://miss-agapeh.persianblog.ir/

ازین حرفا به منم واسه ی وبلاگ قبلیم می زدن. من با تو موافقم ! اینجا مال توئه هر جور که دوست داری باس بنویسی! و من نوشته هاتو دوست دارم.
--------------------------------------------------------
هیچکی به معنای واقعی خوب نیست.خودتو ناراحت نکن. هممون تو این دنیا خوب نبودیم. همه هااا!

ناردانه 2 شهریور 1388 ساعت 02:21 http://miss-agapeh.persianblog.ir/

راستی!!!
آپم!

کرگدن 2 شهریور 1388 ساعت 10:22

عکسایی که انتخاب می کنی همیشه عالی ان ولی این یکی محشره ... میشه راجع بهش یه پست نوشت حتی !

دختر آبان 2 شهریور 1388 ساعت 10:27 http://fmpr.persianblog.ir

بیچاره سر عمل قلب دیگه بهوش نمیاد و میره تو یه حالت کما ... هی روزگار ...

حامد 2 شهریور 1388 ساعت 14:45

قانون رو راست گفتی...

بلوطی 2 شهریور 1388 ساعت 20:19 http://number13.blogfa.com

سلام
وبلاگ واسه همینه
یه صفحه سفید که ادمو وسوسه می کنه سیاهی دلشو خالی کنه روشو راحت بشه...

نمی دونستم که رنگت بنفشه !!!حالا که فهمیدم بیشتر ازت خوشم اومد:)

کرگدن 3 شهریور 1388 ساعت 16:38

اتفاقن می خواستم بیام واست کامنت بذارم که عکس اضافه کردم به پستم !!

کرگدن 4 شهریور 1388 ساعت 09:18

صباح الخیر تاوااریش ! ... السلام علیک و علی ارواح الچرخان فی الفضا ! .. الذی یووسوسوا فی سبیل الله ! ... التی هللک بفنائک و اقدامنا مقتضی ! ... نحن نافرم المخلصون یا ایرن الکارمند البیمه و اینا ... هی حتی مطلع الفجر !!!

حمید 4 شهریور 1388 ساعت 09:36 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

سلام...خوبی؟
انقدر کل ننداز با گل گذارندگان وبلاگ من!...حیف که اینجا گل نداره والا حالیت میکردم با کی طرفی!

پرند 4 شهریور 1388 ساعت 12:32 http://gipsymoonn.blogfa.com

به قول شاعر: هیچ آدابی و ترتیبی مجو هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

حامد 5 شهریور 1388 ساعت 00:40 http://breathless.persianblog.ir/

در پی نوشت دو می خوای بگی درونت سیاه نیست و برونه که باعث میشه شاعر تلخ بگه؟...عجب فیلسوفیم من ...چه نکته ای رو دریافتم...

فرزام 5 شهریور 1388 ساعت 10:41

شعرت رو دوست داشتم حتی با وجود ژی نوشتهای عصبانیت

فرزام 5 شهریور 1388 ساعت 10:42

متنفرم از این ژ و پ که جاشون عوض می شه تو هاستهای مختلف. احمقانه اس!

ایرن 5 شهریور 1388 ساعت 10:58

فرزام مطمئنی پ ژ خورده من که درست می بینم!

ایرن 5 شهریور 1388 ساعت 10:59

من خرو بگو فکر کردم پست منو میگی!نگو کامنت خودت رو میگی!

مهسا 5 شهریور 1388 ساعت 11:13 http://www.masitahtaghari.blogspot.com/

سلام خانم خانما
نه کتابشو نخوندم ولی یه داستان کوتان خوندم که یه نفرو میخواستن بگیرن به زنش میگه اگه با آب نوشتم یعنی دروغه اگه با قرمز نوشتم یعنی راسته و باقیه قضایا ...
اسم اون کتابی که میگی چی هست؟

حامد 5 شهریور 1388 ساعت 23:02

سلام..خوبی؟
مرسی به خاطر افطاری...اونم یهویی و بی مقدمه...
بعد یه هفته تازه یادم افتاده تشکر کنم...

احسان عزتی 6 شهریور 1388 ساعت 03:49 http://tabikh.blogfa.com

زن همسایه مثل بیوه ها هی بر می گشت و پشت سرش را نگاه می کرد ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد