چقدر قشنگ میشه وقتی به قول نگار احساسات لحظه ای رو مینویسیم... مثل همین... بدون هیچ فکر قبلی... اولش با دلتنگی شروع شد.. آخرش به مرگ و سکوت و اینا ختم شد... البته نه... اشتباه کردم... اولش از دلتنگی حرفی نزدی... حالا درست شد... (نیشخند)
... ای دریغا دریغ که از این کوچه و این سکوت فقط بوی مرگ به مشام می رسد! زیبا بود ... بسی زیبا! من نمی گویم سیاه که گاه این تصاویر و این جور حس ها تو زندگی بدجور لازمن. یه جاهایی باید ادم تا ته سیاهی بره تا بتونه لحظه های بنفش (برای من زرد، نارنجی، سفید و ... ) رو لمس کنه و لذت ببره.
منم اوایل که نوشته هام هی تلخ می شد و بچه ها می گفتن چرا اینقدر تلخی ناراحت می شدم که چرا اینجوریه؟ اما الان حس می کنم کم کم جای پای خودم رو دارم محکم می کنم ... به خوب و بدش کاری نداریم اما من از درون دارم تلخ تر می شم هر روز و بازتابش، نوشته های منه. فکر می کنم برای دوستام هم این موضوع جا افتاده باشه ..... همینطور که تو برای من اینطوری تعریف می شی ایرن. با این سبک خاص نوشتنت ....
لزومن مریضی نتیجهء اعمال بد بشر نیست که ایرن جان ؟! کتاب دینیه مگه ؟! این همه مریض تو بمارستانن که پرونده اعمالشون از پارچه شسته شده با پودر چند آنزیم تاژ هم سفید تره !! این که استدلال نشد حاج خانوم ! اینجوری باشه اون نوزادهایی که مریض دنیا میان چی پس ؟! آخه داخل رحم مادر چه امکاناتی هست واه گناه کردن اون حیونی ؟! نه سیگار و مواد مخدری ! نه مشروب و خانومی ! نه فلانی ! نه بهمانی !! بگذریم ! در کل تو خوبی ... تو ماهی ... محسن مملی پور فدات بشه الهی !!! ضمنن اینکه نگار گفته بوس و اینا مشکوک نیست کللن ؟!!!
ببین اینا دیگه ازون حرفاس!مگه تو وکیل مدافع خدا یا طبیعتی که ما آدمای حیوونکی رو محکوم میکنی که دردامون تقصیر خودمونه!؟..اصلا هم این صحبتا نیست!...من اعتراض دارم!
بابا راحت باش!هرچی عشقته بنویس!...من هم از اینکه کسی بیاد دلداریم بده بدم میاد!...سر یکی دو تا از پستام همین مشکلو داشتم که همه با بغض و اشک و آه برام کامنت میذاشتن در حالی که تو لحظه خوندشون خیلی هم خوشحال و خندان بودم و عذاب وجدان میگرفتم که خوشحالم!اگه فرار بود مثل پستات زندگیت هم همش غصه بود که تا حالا صدباره ترکیده بودی!
هرچی دوست داری بنویس و راحت باش...بدون اینکه فکر کنی دیگران چی ممکنه فکر کنن... خدارو چه دیدی شاید من از چند وقت دیگه فقط داستانای پورنو نوشتم!...خیلی هم استعداد دارم!...والا!...قرار نیست که همه چی رو همه دوست داشته باشن که !هرکی خوشش نمیاد نخونه خوب!(البته اینی که نوشتم مثال بودا!...جدی نگیری یه وقت!)...
ازین حرفا به منم واسه ی وبلاگ قبلیم می زدن. من با تو موافقم ! اینجا مال توئه هر جور که دوست داری باس بنویسی! و من نوشته هاتو دوست دارم. -------------------------------------------------------- هیچکی به معنای واقعی خوب نیست.خودتو ناراحت نکن. هممون تو این دنیا خوب نبودیم. همه هااا!
صباح الخیر تاوااریش ! ... السلام علیک و علی ارواح الچرخان فی الفضا ! .. الذی یووسوسوا فی سبیل الله ! ... التی هللک بفنائک و اقدامنا مقتضی ! ... نحن نافرم المخلصون یا ایرن الکارمند البیمه و اینا ... هی حتی مطلع الفجر !!!
سلام خانم خانما نه کتابشو نخوندم ولی یه داستان کوتان خوندم که یه نفرو میخواستن بگیرن به زنش میگه اگه با آب نوشتم یعنی دروغه اگه با قرمز نوشتم یعنی راسته و باقیه قضایا ... اسم اون کتابی که میگی چی هست؟
تو خودت برای خودت کافی هستی دیگه دشمن لازم نداری .آره؟
سلام
راستش حرفتو قبول ندارم
به قول ترانه میلادی ( همون دختره تو ماه عسل ) اینا جبران گناهها و خوب نبودنا نیست
آدمیزاد وقتی میمیره که از همه چیز راضیه و به هیچ چیزی اعتراض نداره
پس معترض باش
آره .... هیچ اعتراضی نیست !
سادومازوخیسم حاد !! این تشخیص منه!!
سلام
وااااااااااااااااااااااای از دست تو ایرن
چقدر سیاه مینویسی تو
(اینم بگم که انقدر بی پیرایه مینویسی که سیاه نوشتنت هم دلنشینه ولی...)
تو یه جور خوشمزه ای تلخ مینویسی
وای نگو این تغییر ساعت بهترین عطیه ماه مبارک بود برای مان.
سلام
شاعر خانم خوبن؟
شعرت فوق العتده بود...
به قولم وفا میکنم ایرنی...
با یه شعر بر میگردم
چقدر قشنگ میشه وقتی به قول نگار احساسات لحظه ای رو مینویسیم...
مثل همین...
بدون هیچ فکر قبلی...
اولش با دلتنگی شروع شد..
آخرش به مرگ و سکوت و اینا ختم شد...
البته نه...
اشتباه کردم...
اولش از دلتنگی حرفی نزدی...
حالا درست شد... (نیشخند)
... ای دریغا دریغ
که از این کوچه و این سکوت
فقط بوی مرگ به مشام می رسد!
زیبا بود ... بسی زیبا! من نمی گویم سیاه که گاه این تصاویر و این جور حس ها تو زندگی بدجور لازمن. یه جاهایی باید ادم تا ته سیاهی بره تا بتونه لحظه های بنفش (برای من زرد، نارنجی، سفید و ... ) رو لمس کنه و لذت ببره.
بازم یه چیزی ... این تصویره بدجور به دلم نشست جون تو ... یه آن احساس کردم خودم ام :دی
منم اوایل که نوشته هام هی تلخ می شد و بچه ها می گفتن چرا اینقدر تلخی ناراحت می شدم که چرا اینجوریه؟ اما الان حس می کنم کم کم جای پای خودم رو دارم محکم می کنم ... به خوب و بدش کاری نداریم اما من از درون دارم تلخ تر می شم هر روز و بازتابش، نوشته های منه. فکر می کنم برای دوستام هم این موضوع جا افتاده باشه ..... همینطور که تو برای من اینطوری تعریف می شی ایرن. با این سبک خاص نوشتنت ....
خوش باشی خانومی ( بوس و اینا! )
لزومن مریضی نتیجهء اعمال بد بشر نیست که ایرن جان ؟!
کتاب دینیه مگه ؟!
این همه مریض تو بمارستانن که پرونده اعمالشون از پارچه شسته شده با پودر چند آنزیم تاژ هم سفید تره !!
این که استدلال نشد حاج خانوم !
اینجوری باشه اون نوزادهایی که مریض دنیا میان چی پس ؟!
آخه داخل رحم مادر چه امکاناتی هست واه گناه کردن اون حیونی ؟!
نه سیگار و مواد مخدری !
نه مشروب و خانومی !
نه فلانی ! نه بهمانی !!
بگذریم !
در کل تو خوبی ... تو ماهی ... محسن مملی پور فدات بشه الهی !!!
ضمنن اینکه نگار گفته بوس و اینا مشکوک نیست کللن ؟!!!
اولا که سلام!...بسیار با شعر و عکس حال کردیم اساسی...خود حس رخوت و سستیه که دوستش دارم...
ببین اینا دیگه ازون حرفاس!مگه تو وکیل مدافع خدا یا طبیعتی که ما آدمای حیوونکی رو محکوم میکنی که دردامون تقصیر خودمونه!؟..اصلا هم این صحبتا نیست!...من اعتراض دارم!
بابا راحت باش!هرچی عشقته بنویس!...من هم از اینکه کسی بیاد دلداریم بده بدم میاد!...سر یکی دو تا از پستام همین مشکلو داشتم که همه با بغض و اشک و آه برام کامنت میذاشتن در حالی که تو لحظه خوندشون خیلی هم خوشحال و خندان بودم و عذاب وجدان میگرفتم که خوشحالم!اگه فرار بود مثل پستات زندگیت هم همش غصه بود که تا حالا صدباره ترکیده بودی!
هرچی دوست داری بنویس و راحت باش...بدون اینکه فکر کنی دیگران چی ممکنه فکر کنن...
خدارو چه دیدی شاید من از چند وقت دیگه فقط داستانای پورنو نوشتم!...خیلی هم استعداد دارم!...والا!...قرار نیست که همه چی رو همه دوست داشته باشن که !هرکی خوشش نمیاد نخونه خوب!(البته اینی که نوشتم مثال بودا!...جدی نگیری یه وقت!)...
چه قدر خوبه شکل خودت باشی تو صفحه ات..چه قدر حس آشنایی داره نوشته ها....از شعرت لذت بردم
ازین حرفا به منم واسه ی وبلاگ قبلیم می زدن. من با تو موافقم ! اینجا مال توئه هر جور که دوست داری باس بنویسی! و من نوشته هاتو دوست دارم.
--------------------------------------------------------
هیچکی به معنای واقعی خوب نیست.خودتو ناراحت نکن. هممون تو این دنیا خوب نبودیم. همه هااا!
راستی!!!
آپم!
عکسایی که انتخاب می کنی همیشه عالی ان ولی این یکی محشره ... میشه راجع بهش یه پست نوشت حتی !
بیچاره سر عمل قلب دیگه بهوش نمیاد و میره تو یه حالت کما ... هی روزگار ...
قانون رو راست گفتی...
سلام
وبلاگ واسه همینه
یه صفحه سفید که ادمو وسوسه می کنه سیاهی دلشو خالی کنه روشو راحت بشه...
نمی دونستم که رنگت بنفشه !!!حالا که فهمیدم بیشتر ازت خوشم اومد:)
اتفاقن می خواستم بیام واست کامنت بذارم که عکس اضافه کردم به پستم !!
صباح الخیر تاوااریش ! ... السلام علیک و علی ارواح الچرخان فی الفضا ! .. الذی یووسوسوا فی سبیل الله ! ... التی هللک بفنائک و اقدامنا مقتضی ! ... نحن نافرم المخلصون یا ایرن الکارمند البیمه و اینا ... هی حتی مطلع الفجر !!!
سلام...خوبی؟
انقدر کل ننداز با گل گذارندگان وبلاگ من!...حیف که اینجا گل نداره والا حالیت میکردم با کی طرفی!
به قول شاعر: هیچ آدابی و ترتیبی مجو هر چه میخواهد دل تنگت بگو...
در پی نوشت دو می خوای بگی درونت سیاه نیست و برونه که باعث میشه شاعر تلخ بگه؟...عجب فیلسوفیم من ...چه نکته ای رو دریافتم...
شعرت رو دوست داشتم حتی با وجود ژی نوشتهای عصبانیت
متنفرم از این ژ و پ که جاشون عوض می شه تو هاستهای مختلف. احمقانه اس!
فرزام مطمئنی پ ژ خورده من که درست می بینم!
من خرو بگو فکر کردم پست منو میگی!نگو کامنت خودت رو میگی!
سلام خانم خانما
نه کتابشو نخوندم ولی یه داستان کوتان خوندم که یه نفرو میخواستن بگیرن به زنش میگه اگه با آب نوشتم یعنی دروغه اگه با قرمز نوشتم یعنی راسته و باقیه قضایا ...
اسم اون کتابی که میگی چی هست؟
سلام..خوبی؟
مرسی به خاطر افطاری...اونم یهویی و بی مقدمه...
بعد یه هفته تازه یادم افتاده تشکر کنم...
زن همسایه مثل بیوه ها هی بر می گشت و پشت سرش را نگاه می کرد ...