بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

سرخورده!

به راستی یک دکتر مفنگی بی سواد بی کار در یک درمانگاه خیریه ی خلوت چه حرفی دارد برای گفتن به بیماری که خودش هم نمی داند چه مرگش است؟و به جای حرف زدن، راست خیره شده به لیوان چایی که روی میز است و از فرط کثافت به قهوه ای می زند....و یا از دیدن شوره های درشت سر دکتر که تا شانه هایش ریخته، احساس انزجار می کند!
نظرات 36 + ارسال نظر
بی تا 18 مرداد 1388 ساعت 15:04

اول

بی تا 18 مرداد 1388 ساعت 15:08

این صحنه رو تو دوران افسردگی که برای اولین بار رفتم پیش یه روانکاو دیدم!!من که سکوت بودم و حالم خراب بود...از فرط بوی تریاک دکتر جان داشتم بخوری می شدم!!!ولی بی سواد نبود!

قضیه پیچیده شد...

کجا دخترها با تاپ ورزش می کنند؟
آدرسشو بدهید تا ما هم بریم آنجا کمی ورزش کنیم
(نیشخند)
چه شود...

شما بری اونجا سالم نمیای بیرون!

واااای چه شود ..اگر دکتر اینجوری باشد ...(آیکون وحشت )

حامد 18 مرداد 1388 ساعت 17:25

اون موقع تمام امید نداشته ات از بین میره....

کرگدن 18 مرداد 1388 ساعت 17:26

یاد اون سالهایی که شهرستان زندگی می کردیم افتادم ...
زمون جنگ بود و اکثر دکترها هندی و کثیف و داغون بودن ...

کرگدن 18 مرداد 1388 ساعت 17:27

این سبک نوشته هات یجورائی هایکوئه ...
عین یه عکس سیاه و سفید از جزئیات و زوایای پنهان یه لحظه ظاهرن معمولی ...

ممنون!

مهسا 19 مرداد 1388 ساعت 01:33 http://www.masitahtaghari.blogspot.com/

دیگه دکتر نبود ؟
این همه متخصص ریخته
حالا چرا این چرکول که آدم بیشتر مریض میکنه پیدا کردی؟

صبح ساعت ۹ متخصص کجا بود دختر!اون هم تو درمانگاه خیریه ی رو به روی خونه!

غزل خونه 19 مرداد 1388 ساعت 10:01 http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

سلام
شاید اصلا دکتر نبوده. احتمالا دکتر رفته بوده دستشویی٬ آبدارچیش اومده جاش نشسته!!!

فکر کن!آبدارچی شرکت ما از اون تمیز تر بود!

غزل خونه 19 مرداد 1388 ساعت 10:01 http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

راستی صبحت بخیر...

عصر شما هم به خیر!

رعنا 19 مرداد 1388 ساعت 10:36

یه درمانگاه بود در خونمون مال یکی از ارگانها ویزیت ۴ سال پیشش ۵۰۰ تومان بود . وقتی میرفتی پیش دکتر متخصص میشستی اون نگات میکرد. بعد میگفت چته میگفتی اینمه بعد میگفت خوب حالا اون عضو (حالا هر چی میخواست باشه فرض کن معده) فشار بده ببین دردت میاد. بعد تو خودتو فشار میداری میگفتی آره. بعد نسخه مینوشت میذاشت رو میز بعد تو ور میداشتی . یعنی دکتر که خیر سر امواتش محرمه دست بهت نمیزد میگفت خودت خودتو معاینه کنی . به فضا بوی عرق ۴ هفته مونده رو هم اضافه کن .

چه جالب...بر عکس من دکتری رفتم که این قدر هیز بود که تا فیها خالدونت رو هم دست می زد و معاینه می کرد!

رعنا 19 مرداد 1388 ساعت 10:37

ببخشید حالتو بهم زدم سر صبی . ولی تقصیر اون تصویر شوره هایی که خلق کردی.!!

حمید 19 مرداد 1388 ساعت 11:23 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

تو چند پست آخرت به یه کوتاه نویسی تازه رسیدی که خیلی باحاله...البته ممکنه همین کوتاه نویسی خودش باعث گنگ شدن نوشته هم بشه چون اول و آخر یه روایت رو برمیداری و فقط یه لحظه رو مینویسی...انگار به صورت تصادفی داری یه صفحه از یه داستان رو میخونی...جاهایی که معمولا مظلوم واقع میشن و نویسنده راحت رد میشه ازشون...ولی اینجوری که پر رنگ میشن میبینی مهم بودن...

حمید 19 مرداد 1388 ساعت 11:26 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

(گل)!...این هم برای اینکه شما متوجه بشی اتفاقا ما فقط به گلهای اهدایی متاهلین عکس العمل نشون میدیم!

مطمئنی؟!

رعنا 19 مرداد 1388 ساعت 11:32

به روزم

منوخودم 19 مرداد 1388 ساعت 11:41

امروز چقدر دلم برات تنگ شده...
تا آخر ماه رمضون صبر کن نفس من...
بعدش از اون شرکت خراب شده میای بیرون و هر روز مث قبل دوباره با همیم ....
ایرن کاش اون سر دردت میومد میرفت تو جون من به قول مریم ترین...
دوستت دارم......

بایدم دوستم داشته باشی!من به این نازی و خوبی مگه می تونی دوستم نداشته باشی.....

منوخودم 19 مرداد 1388 ساعت 11:41

کنترل رو هم درست کردم...

بایدم درست می کردی!هر کی خراب می کنه خودش هم آباد می کنه!
این یه ضرب المثل قدیمیه!

نگار 19 مرداد 1388 ساعت 13:15 http://midnight-bird.persianblog.ir

چقدر آلبر کامویی بود این نوشته ت ! منم که خننننگ ..... !

:(

اختیار داری بانو!ما بلد نیستیم بنویسیم...

حامد 19 مرداد 1388 ساعت 16:17

سلام ایرن بانو!...
دیدی فیلما رو؟
بیا بحث کنیم راجع بهشون...

نرگس 19 مرداد 1388 ساعت 20:00

این آقا دکتره حموم نرفته یا مشکل داره؟ براش شامپو ضد شوره تجویز میکنم.

به وحید:
چرا در مورد آبدارچی اینجوری حرف میزنی؟ :(
"شعور و شخصیت" یه آدم تعیین میکنه که ظاهرش چه جوری باشه نه "شغل"ش... تقسیم بندی ذهنیتو عوض کن

نگار 19 مرداد 1388 ساعت 22:52

دلم برای دکترهای این جوری می سوزه راستش ... که یک روز می خواستن پزشکی بخونن و دنیا رو فتح کنن و همه ی عشقشون این بوده که دوروبریها آقای دکتر صداشون کنن، حالا بیست ساله می نشینن توی درمونگاه خیریه ، پشت یک میز که روکش چرمی روش پاره ست خیلی وقته و صندلی شون روز به روز داره زهواردر رفته تر می شه ......

منوخودم 20 مرداد 1388 ساعت 12:14

تو همین روز روشن
در همین مکان عمومی..
ماچم کن...

ایییییییییییی.حالمو به هم زدی دختر.خاک بر سر یه همچین دکتری .

رعنا 20 مرداد 1388 ساعت 14:54

میگما ساعت ۱۲ ظهر تو سر کاری نه ؟ اونوقت ای شوهر جونت واسط یه همچین کامنتتایی میذاره عکس العمل تو در اداره چیست آیا؟
اقای شوهر ایرن لطفا بیاید منو هم بخونید.
ایکون یک پت پستچی فضول و پرو.

مریم ترین 20 مرداد 1388 ساعت 18:11

سلاااااااااااااااااااااام...خوابالو...تو هم که کل عمرتو مثل من خوابی...می گما...آدم بعضی وقتها باید چه چیزایی رو ببینه و تحمل کنه...یه جورایی حالم به هم خورد در حد حلت تحمل و این حرفها!!!...فدااااااااااااااااااااااااااااااااااات.

حامد 21 مرداد 1388 ساعت 00:47

آره بازگشت قشنگه...کلن آلومادوار کارش درسته...باید فیلماش رو ببینی....

پرند 21 مرداد 1388 ساعت 11:36 http://gipsymoonn.blogfa.com

...آدم سالم مریض میشه!

نگار 22 مرداد 1388 ساعت 14:52

اگر بدونی حرفهای شماها چقدر برای من مهمه و توی روحیه م تاثیر داره، دیگه اینقدر به خودت کم لطفی نمی کنی عزیزم ....

:)

هنوز توی فکرش هستم که بیام ببینمتون و دارم یک نقشه هایی می کشم ... مطمئن باش بالاخره یک روز خراب می شم سرتون !!! D:

kappoo 22 مرداد 1388 ساعت 22:18 http://kappoo.wordpress.com

همه این چیزایی که گفتی همه حرفه برای گفتن، برای دیدن ... اون لیوان چرکول چایی یا اون شوره های بی تفاوتیِ یه ادم که دست بر قضا می خواد به ادم های دیگه کمک کنه ... تو یه درمونگاه خیریه ... اینا همه حرفه ... شاید قرار نیست اون چیزی بگه شاید قرار بوده تو چیزی بگی ...
خوشحال شدم از آشنایی باهات :)

حمید 23 مرداد 1388 ساعت 16:37 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

ایرنی ایرنی ظرف منو پس بگیر!
سلام بی سلام!...تاحالا هم اگه چیزی به این محسنتون نگفتم برای این بوده که شوور شماست وگرنه من آدمی نیستم که بشینم ببینم دارن تو روز روشن ظزفمو میخورن!...من میخوام بدون اغتشاش کار به یرانجام برسه وگرنه برای من که کاری نداره یه پست جدید در ذم شما بذارم و بر علیه تون افشاگری کنم!

حمید 23 مرداد 1388 ساعت 16:38 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

خوبی؟...حال و احوالت سرجاشه؟

کرگدن 24 مرداد 1388 ساعت 09:16

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام !
( با لحن حال به هم زن اول صبح رادیویی ها بخون !!! )
چقد کامنتایی که اینجا میذارن باحاله !
چسبید خوندنشون اول صبح شمبه گاهی ابری و اینا که خودت عرض فرموده بودی تو کامنتدونی ما !!!!!
ارادتناکیم نافرم شما و شوهرجانتان را کللن !

ناردانه 24 مرداد 1388 ساعت 16:11 http://miss-agapeh.persianblog.ir/

سلام.
من یه وبلاگ دیگه زدم.
من همون نویسنده ی درون یخ زده ام.
خوشحال می شم بیای اینجا.

حامد 24 مرداد 1388 ساعت 17:13

پاریس تگزاس رو وقتی حوصله داشته باشی ببینی بیشتر خوشت میاد...کلن فیلمای جاده ای رو با این می سنجند...
اما دیوید لینچ رو هم منم عاشقشم...مالهالندش که معرکه است...کلن نگاه سورئالیستش خداست...
امیلی رو ندیدی؟ آنجل آ ؟

نگار 25 مرداد 1388 ساعت 01:04 http://midnight-bird.persianblog.ir

یعنی هیچییییییی شبیه فروغ نیست؟! یعنی من اینقدر توهمم غلیظه؟!

راستی (درگوشی می گم ! چشمااا درویش لطفا! ) ک.ون لق اون عوضیا که ظاهرآ بعد از رفتن من از چشمک غلاف کردن جمیعآ ! هر کی عقششه بلینکونه .... ما که کلی حال می کنیم جون شوماااا ( نیش باااااااز)!!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد