بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

سرزمین گوجه های سبز


"وقتی لب فرو می بندیم و سخنی نمی گوییم، غیر قابل تحمل می شویم و آن گاه که زبان می گشاییم، از خود دلقکی می سازیم."

این اولین و آخرین جملات کتاب سرزمین گوجه های سبز نوشته ی هرتا مولر نویسنده ی رومانیایی برنده ی جایزه ی نوبله.

اوایل کتاب خوندش به شدت سخت و کند پیش میره و هر چی که جلوتر میری و با لحن نویسنده و البته ترجمه ی نه چندان خوب مترجم مانوس میشی برات راحت تر میشه، نحوه ی روایت نویسنده بیشتر از این که شبیه به رمان باشه شعر گونه است و البته خیلی شبیهِ به کتاب موج ها نوشته ی ویرجینیا ولف. هر چند که خوانش کتاب راحت تره چون بر خلاف موج ها که مدام راوی عوض میشه و حدس این که الان چه کسی داره حرف می زنه به عهده ی خواننده است این جا راوی یک نفره!

تازه داشتم به سبک پست مدرن کتاب عادت می کردم که تموم شد.و من دوباره تکه ای از روحم را توی یه کتاب دیگه جا گذاشتم. تکه ای از روحم توی رومانیِ زمان نیکلای چائوشسکو مانده و میان جو خفقان آور و سیاه خیابان های سرد و زمستانی دارد خفه می شود..تکه ای از روحم توی کمد لباسِ اتاقِ تنگ و تاریک خوابگاه خودش رو با لولا به دار می کشد..تکه ای از وجودم با گئورگ از پنجره ی ششم ساختمان، پرت می شود و روی کف سنگی خیابون فرانکفورت آرام می گیرد، تکه ای دیگر با کورت توی سلاخ خانه و میان کارگرهای وحشی خون می نوشد.تکه ای از روحم را انگار مادر با کمربندش محکم بسته به صندلی و ناخن هایم را از ته می گیرد...تکه ای از روحم همراه با مادربزرگ دیوانه ی آوازه خوان در مزارع روستا پرسه می زند..

چه قدر دیگر بگویم که شما رو وادار کنم بخوانید این شاهکار فوق العاده را!که ترجمه ی ثقیلش را تاب بیاورید و خودتان را با فلاکت نکبت بار مردم رومانی همراه کنید....


"پدر هرگز مجبور نبود فرار کند. او سرودخوانان به سوی جهان رژه رفته بود. پدر، در آن روزگاران گورستان‌ها برپا کرده و با شتاب از آن‌ها گریخته بود. یک اس اس ِ جنگ‌باخته‌ی از صحنه‌ی ِ کارزار بازگشته، با پیراهنی اوتوکشیده در کمد ِ لباس، و سری که موهای‌اش خاکستری نشده.

پدر گورستان‌ها را در عمق ِ گلوی‌اش حفظ می‌کند؛ بین یقه و چانه‌اش- نزدیک ِ سیب آدم. سیب آدم ِ او درشت است و دربسته. بنابراین، گورستان‌ها هرگز نمی‌توانند از میان ِ لبان‌اش بگذرند. دهان‌اش عرق ‌سگی‌ای می‌نوشد که از سیاه‌ترین گوجه‌ها گرفته می‌شود و آوازهای‌اش برای پیشوا، گوشخراش و مستانه است."


سرزمین گوجه های سبز، هرتا مولر، ترجمه ی غلامحسین میرزا صالح، انتشارات مازیار، چاپ پنجم، 1389، چهار هزار تومان

نظرات 14 + ارسال نظر

انقد تو این زندگی سگی غرق شدم که اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی کتاب خوندم

من کتاب نخونم دیوانه میشم و افسرده!کتاب یه سنگره که توش پناه می گیرم از شر تموم این کثافتای زندگی...کتاب داروی مسکن منه!

مریم عسگری 3 آبان 1389 ساعت 13:30

سلام ایرن جون این مطلب رو بخون
برادر حسین راست می‌گوید:
http://houasadif.wordpress.com/category
/مکتوبات

میگه این صفحه پیدا نشد!نیاورد چیزی که!

مریم عسگری 3 آبان 1389 ساعت 13:42

دوباره چک کردم. تا category پیست کن بعد / مکتوبات رو خودت تایپ کن

[ بدون نام ] 3 آبان 1389 ساعت 13:43

این هم لینکش
http://houasadif.wordpress.com/category/%D9%85%DA%A9%D8%AA%D9%88%D8%A8%D8%A7%D8%AA/

بابت لینک ممنون!دارم می خونم!

کرگدن 3 آبان 1389 ساعت 15:26

حالا کیامهر یه خبطی کرد گفت این معرفی کتاب کار قشنگیه تو دیگه باید ( به قول مادربزرگم خدابیامرز ) شورتشو در بیاری بچچه ؟!!

فعلن حرف دیگه ای برای گفتن نیست!بعدشم خیلی دلت بخواد واست کتاب معرفی کنم و خونده ها ی باارزشم رو باهات شریک بشم!شما هم دست از تنبلی بردار شروع کن به خوندن!که لذتی که در خواندن هست در ثکث هم نیست!والا با این نوناشون!

رعنا 3 آبان 1389 ساعت 15:52

یکی از سخت ترین کتابایی که خوندم واقعا متنش سنگینه

به نظر من مشکل از ترجمه است که این قدر خوندنش رو سخت کرده!نمی دونم ولی ترجمه روان و سیال نبود!به دل نمی نشست!هر جای کتاب هم که خوب بود به خاطر تصویر سازی مفاهیم بود!نه از کنار هم نشستن کلمات!

بی تا 3 آبان 1389 ساعت 16:25 http://khanoomek.blogfa.com/

من اینو 7سال پیش خووندم...یه نسخه اش هم دادم به یوسف اباذری که تنها هدیه ام بهش بود و انقدر بعد از خووندنش ازش تعریف کرد که هنوز مزه اش زیر دندونمه...این کتاب شاهکاره...اولش آدم ممکنه مث رعنا گول سخت بودن نثرشو بخوره ولی وقتی میری توش و گم میشی(من از لحظه ای که صحنه ی دار زدن رو توصیف کرد غرق همذات پنداری با شخصیت اصلی شدم) می فهمی که امواج سنگین جذابیت کتاب نمیذاره از جات تکون بخوری....
کللن این دست کتابا که شرح وحشیانه رفتار حکومتهای توتالیتره,واسه ما ایرانیا به خاطر نزدیک بودن به فضای کتاب جذابیت خاصی داره

دقیقن همین طوره!منم به شدت هم ذات پنداری میکردم با احساسات راوی!و این که فقط کافیه سختی اولش رو دووم بیاری بعدش که می افتی رو غلتک فقط لذت می بری!

مکث 3 آبان 1389 ساعت 17:16

یعنی داری می کشی من و با این کتاب ها...من می خواممممممممممممم

قربونت برم من!چی می خوای حالا؟از کدوماش بدم بهتون!؟

علیرضا 3 آبان 1389 ساعت 17:22

من شخصا به رمان هایی که در زمینه ی کمونیسم یا فاشیسم نوشته شده اند خیلی علاقه دارم خصوصا به هرتا مولر که واقعا نویسنده ی توانایی هست.خیلی دلم میخواد این کتاب را هم بخونم اما درس و امتحان اجازه نمیده هنوز دنیای سوفی را تموم نکردم و بعد از اون هم میخوام برم سراغ دین قدرت جامعه ماکس وبر.ولی حتما میخرمش.مرسی ار معرفی ات

دکولته بانو 4 آبان 1389 ساعت 02:23

با اینکه می گی به دردم نمی خوره...اما من دلم می خواد بگیرم و بخونمش...

من نگفتم به دردت نمی خوره!گفتم با روحیه ی و سلیقه ی کتاب خونی تو سازگار نیست!میدم بهت بخونیش!امیدوارم تو هم لذت ببری و خوشت بیاد!

شاه رخ 4 آبان 1389 ساعت 07:55 http://roospigari.blogspot.com/

با چند تا کتاب دیگه توی صف انتظار خوندنمه اگه این مشغله ها بذارن که نمی ذارن
سلام
می بینی اول صبح دوش گرفته و قبراق چجور سر حالم اینه اینه همینه

الان یه لبخند پهن روی صورتمه!به خاطر خوندن این کامنت سر حال اول صبحیت!اگه بدونی چه قدر خوشحالم شاه رخ!اگه بدونی!

محبوب 4 آبان 1389 ساعت 09:04 http://mahboob.persianblog.ir/

یعنی تو هی کتاب معرفی کن و ما رو شرمنده اون کتابای تو کتابخونه مون کن ...

تو که واقعن هم باید شرمنده باشی محبوب خانوم!یه مجموعه داستان کوتاه و کم و خیلی جذاب رو الان 6 ماهه که نخوندی!لاشم باز نکردی!به جای این که هی تو فیس بوکت عکسای خوشگل بذاری بشین دو جمله کتاب بخون

منیژه 4 آبان 1389 ساعت 09:25 http://nasimayeman.persianblog.ir

من فقط کتاب شعر می خونم یعنی یک عااااااااااااالمه کتاب شعر دارم..........اما دریغ از یه کتاب رمان، یا کتابای این مدلی...

خاکستری 8 آبان 1389 ساعت 21:27

چه راهنمای به موقعی بود. از یه دوست هدیه گرفتمش چند وقته. تا حالا دو بار ده صفحه اولشو خوتدم ولی سنگینی و کندیش متوقفم کرده. حالا با اطمینان بیشتری می رم سراغش

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد