دختره نشسته ته اتوبوس.روی یکی از 5 صندلی ردیف آخر که روی موتوره و همیشه هم داغه!موهاش اون قدر مشکیه که صورتش کنار اون همه سیاهی، بیشتر شبیه به یه ماسک گچیه!یه کاپشن بادی و بزرگ صورتی تنشه و جوراب های راه راه مشکی و زرد که میون کفش های پاشنه بلند سفید براق خودنمایی می کنن!یه کیسه فریزر دستشه توش پرِ لوازم آرایشه!پر از رژ که اکثرشون هم در ندارند!از توی کیفش یه آینه ی بزرگ در میاره، از این دور پلاستیکی ها.بعد یه رژ قرمز درمیاره و شروع می کنه لباشو قرمز کردن، توی تکونای شدید اتوبوسِ در حال حرکت دستش می لرزه و رژ به این ور و اون ور صورتش مالیده میشه.پاکشون نمی کنه و همین طوری حجم چرب رژ رو می ماله روی لباش!زن های داخل اتوبوس نگاش می کنن، با تمسخر، با سرزنش، با دلسوزی، با ترحم، با استغرالله زیر لب گفتن، با طعنه و کنایه...دخترک صدای پچ و پچ و خنده ها رو که می شنوه به یک باره آینه رو پایین میاره و با چشم های درشت سیاهش خیره میشه به ماها! همه سکوت می کنن و شاید هم از ترس دیوانه بودن دختر می ترسن. دختر چشماشو تنگ می کنه و با ناز و ادا صورتش رو به حالت قهر پنهان می کنه پشت آینه ی قاب پلاستیکی آبی رنگش و دوباره رژ رو می ماله به لب هاش.....صدای خنده و پچ پچ دوباره اتوبوس رو بر می داره!
باید گفت امان از زن زولایی که پچ پچشون هیچ وقت دست از سر آدم ور نمیداره!
این بینوا که کار ی به کار هیچ کس نداشته!
کاش یه کم از حجم این پچ پچ هامون کم کنیم اینقدر به کار هم کار نداشته باشیم
خیلی قشنگ بود:)
مخصوصاْ توصیف سر و وضع دختر محشر بود. میتونم ببینمش.
به به می بینم ایده جدید رو کردی...
خیلی خوبه که ...
البته میگن میخوان اتوبوسا رو به حالت قبل برگردونن...
راهن ونک... راهن ولی عصر..
البته تجریش نوستالژیش بیشترره
البته فرق نداره
تو هرکدوم از این مسیرا زندگی جریان داره
و مهمتر این که تو میخوای تصویرش کنی واسه ماها...
یه روزی اون دختره تو اتوبوس اراک رو هم بنویس..خیلی رو مخمه..دوست دارم در موردش بخونم...شاید تخلیه بشه اعصابم...
سلام...هر روز بهتر از دیروز ... دینگ دینگ...
محشر بود ایرن...نشد یه بار سوار اتوبوس بشم و یه عالمه چشم رو نبینم که یه دختر رو سوژه کردن!همه ی این چیزایی که به این محشری توصیف کردی رو بارها و بارها دیدم...واسه همین میگم معرکه بود توصیفت...زنده و جوندار...یکی نگاه میکنه به طرف فقط واسه اینکه نگاه کنه!ولی اکثرن فکشون باید بجنبه و نچ نچ کنن و غر بزنن و پناه ببرن به خدا!کی یاد میگیریم که حریم همدیگه رو حفظ کنیم و آرایش کردن یه دختر باعث حیرتمون نشه؟!
حضور بی مهابای اون دختر توی اتوبوس خاله زنکها و همچنین
قلم توانای دختری دیگر که حقانیت حضور اونو با صدایی رسا و به زیبایی اعلام می کنه
شمارش معکوس پایان نسل پچ پچی رو مدتیه که طنین انداز کرده
امیدوارم مونا!که این شمارش معکوس هر چه زودتر صفر بشه!
سلام بعد مدتها
چقد بی انتها و پر انتها بود
مرسی!
چقد اینوشته ی آخر تو و سرخپوست خوب ، شبیه هم شده!!
تجریش - راه آهن! چقد وبلاگ نویس داره!!
jange modernite va tahjor o BAHAL az zir post zendegie rozmare keshidi biron
kheli khob bod
اگه اینقدر که برای فضولی تو کار هم دیگه وقت میذاریم ، واسه کارای دیگه میذاشتیم ، الان اوضاعمون این نبود
دخترهای نوجوان همیشه شجاعت شکستن خط قرمزها رو دارن، اما کم کم که بزرگ میشن، این شجاعت رنگ میبازه. از متن اینجوری حس کردم که نباید بیشتر از 16-17 سال داشته باشه...
خیلی قشنگ نوشته و تصویر کرده بودی، گاهی کافیه آدم فقط به واقعیتها اشاره کنه، تا ایدهها از اعماق اون خودشون رو نشون بدن. مثل زخمی که سر باز میکنه...
چه قدر بده وقتی شاهد رنگ باختن شجاعت و تهور دوران نوجوونیت باشی که مثل تموم زن های دیگه بشینی و فقط تماشاچی باشی!
از نگاه مردم سیرم ...از قضاوت کردنشون با حالت نگاهشون بیزارم ...
از نگاهی خالی ..به پاکی کلمات که نوشتی ..حسی بدون قضاوت ..عالیه ایرن ..عالی ...
و اما پنبه زنی خاطره ها تحسینت میکنم ..نوشتنت و حس گفتنت رو ...قلمت ..نگاهت ..حس کنار نوشته هات عطشم رو زیادتر میکنه از سیری بیزارم ...
مرسی بهار جان!من عاشق این تعریف کردناتم دختر!واقعن مرسی!
خیلی خوب نوشتی! جدیداً یک تفاوت خیلی خوب پیدا کردی اون هم اینه که احساسات رو برای خودت نگه می داری و به مخاطب اجازه می دی خودش قضاوت کنه
آره!راست میگی!مرسی
سلام
خوشم اومد
مثل همیشه بی نقص بود..
میگن هرچی سنگه واسه پای لنگه! نمیدونم چرا این اتفاقا همش واسه تو می افته؟!