بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

تقویم رومیزی بدقواره تاریخ 12 مرداد را نشان می دهد. از همکارم می پرسم امروز چندم است می گوید ۴ شهریور...برگ های سپید تقویم را ورق می زنم...نزدیک به سه هفته را در عرض چند ثانیه طی می کنم...روزهایی که هیچ گاه تمام نمی شود و هر روزش هم چون طناب داری دور گردنم عذابم می دهد...که نه آن قدر سفت است و سخت که کارم را یک سره کند و نه آن قدر شُل و راحت که خراش ندهد گردنم را..روزهایی که هم چون لاک پشتی موذی از مقابل چشمانم راه رفتن ِکندش را کند تر و آهسته تر می کند تا انجماد ثانیه ها برایم ملموس تر شود.

نظرات 11 + ارسال نظر
شهریار 4 شهریور 1389 ساعت 09:46

روزهای رفته
خداحافظ !

خسته ای؟

به شدت!

کرگدن 4 شهریور 1389 ساعت 10:04

چه جالب ایرن ...
همیشه اینکار رو می کنم ...
و همین حسی رو که نوشتی دارم ولی ننوشتم تا حالا ...
تفاوت یکی مث تو که قلم داره با ما الکن ها همینه دیگه ...
راستی سلام !
خودت خوبی ؟

اختیار دارین استاد!
خودمان هم خوبیم فقط به امید دکتر بازی و آمپول بازی امشب!بیاین حتمن!هر ساعتی شد!

شهریار 4 شهریور 1389 ساعت 10:07


دربند

کنار آبشار

تخته سنگ بزرگی هست

کنارش یک تک درخت

هر جمعه صبح اونجا باش

حال وهوایی بهت میده

نمیگم یکبار

چند بار امتحان کن

حال تورو میفهمم

این فقط برای خوندنت بود

مراقب باش!

مرسی شهریار جان برای دادن روحیه و راه حل برای تحمل گذشت زمان!واقعن مرسی!

هیشکی! 4 شهریور 1389 ساعت 10:54 http://hishkiiii.persianblog.ir/

سلام ایرن عزیز.
دقیقن همین حس و همین مکالمه بین من و همکارم بود..خیلی جالبه...

علیرضا 4 شهریور 1389 ساعت 11:24 http://avayetorkaman.blogsky.com/

تموم شد.سه ماه رفت.حالا باید منتظر بدبختی های فصل بعدی باشیم

فریق 4 شهریور 1389 ساعت 12:04 http://owl-snowy.blogspot.com

عمر همین روزهایی است که می‌گذرند.
قبل از اینکه غیرقابل بازگشت شوند، ازشون لذت ببر
طناب دار رو بذار برای دیگران

مهم این نیست که روزها میگذرند...چرا که ماهیتشون در گذشتن است..مهم اینه که با یاد آوری روزهای گذشته...لبخندی توام با رضایت ..حتی اندک...بر لبانمان بنشیند...البته شاید شما هم مثل من همیشه از گذشته ناراضی باشی و معتقد باشید که میشد گذشته ی بهتری داشت...اما چه سود که گذشته ها گذشته و فقط وفقط باید به فکر آینده بود و بس...
البته چند وقتی هست که به این فکر میکنم که به أینده هم فکر نکنم و فقط حال رو بچسبم... از این چیزی که الان هست لذت ببرم...چیزی رو به أینده موکول نکنم...نمیدونم شاید این هم برای خودش یک تز باشه که البته هزاران برهان و دلیل هم برای ردش وجود داشته باشه... .
خلاصه اینکه خوش باشید...مخصوصا مهمونی امشب !
صد حیف که ما دعوت نیستیم !

حق با شماست. باید به بهترین نحو ممکن از حال لذت برد!
برای مهمونی هم نگید حیف!فرصب زیاده برای آشنایی و مهمونی های دیگه!

حمید 5 شهریور 1389 ساعت 23:21 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

میخواستم عین کامنت محسن رو بذارم...
جالب نیست که بعضی چیزا بدون اینکه آدما بدونن انقدر بینشون مشترکه؟...تو چی معنیش میکنی؟...

چرا جالبه که هممون عاشق بادیم..هممون عاشق رقص لباسامون تو بادیم..معنیشو نمی دونم ولی جالبه که هممون هنوز باد رو فراموش نکردیم!

حمید 6 شهریور 1389 ساعت 18:27 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

حرف شما که جاش رو چشم ماس! ولی من منظورم باد نبود...کامنت قبلیم (جالب نیست که بعضی چیزا بدون اینکه آدما بدونن انقدر بینشون مشترکه؟) رو برای پست ؛تقویم رومیزی؛ گذاشته بودم!...
دفعه دیگه اینجوری بی دقت کامنتارو جواب بدی پا میشم میام اداره تون لو میدمت که روزه نیستی ولی مثل مومنا دو ساعت زودتر میری خونه ها!

ببخشید!من شرمنده ام به خدا!گرسنگی اجباری به مخم زیادی فشار آورده!

حمید 7 شهریور 1389 ساعت 15:51 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

فکر کردی با یه ؛شرمنده ام؛ همه چی تموم میشه!؟...
هرکاری خواستی بکنی بعد با یه شرمنده ام ماست مالیش کنی بره!؟...نخیر!...من این قضیه رو به مطبوعات میکشم!...من این قضیه رو به دیوان لاهه میکشم!...من کلا این قضیه رو میکشم!

باز خوبه می کشی هر کی جای تو بود می کرد!!!!!!!!!!!
حالا میگی چه کار کنم؟عضو افتخاری انجمنمون بکنمت رضایت میدی؟!

حمید 7 شهریور 1389 ساعت 16:31 http://abrechandzelee.persianblog.ir/

عضو افتخاری انجمن!؟...اونو که هستم! یه سمتی بده که تا حالا نبوده باشم!

راستی خوب شد حرفش افتاد!...خوب سرخود شدیا! فکر نکن کامنتاتو نمیخونم و نمیدونم به هیشکی گفتی ؛خوشگل خانوم!؛ و بعد هم درباره لرزیدن ته چشم و این چیزا حرف زدی!...صدبار گفتم قبل از عضوگیری برای انجمن با من هماهنگ کنید!...اونزمونی که انجمن خلوت بود و براتون تبلیغات میکردم کلی عزت و احترام داشتم ولی حالا که خرتون از پل گذشته دریغ از یه مشورت خشک و خالی! عیبی نداره!...ما هم خدایی داریم!...

تماشاچی افتخاری چه طوره؟
حمید جان شما سرت به پول درآوردن تو شعبه ی ۲ گرمه و نمی دونی که اعضای انجمن کجای کارند!
تازه کجاشو دیدی!می خوام برم بلژیک شعبه ۲ بزنم اون جا واسه انجمنمون!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد