بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

روبات تخریب چی!

سر انگشتانم را با دقت بر روی بدنم می کشم.میلی متر به میلی متر...درست مثل یک تخریب چی ماهر وسط میدان مین.اما این بار میدان مین خودم هستم...یعنی مین را در من کار گذاشته اند.البته فقط باید ظاهرش شبیه مین باشد، یعنی کارکرد مین را ندارد که آنی منفجر شود، بوم و من ناپدید شوم...همه جا را دست می کشم، پشت گوش ها، لای انگشت های پا، توی سوراخ های بینی، زیر بغل...حتی نوک سینه هایم را هم محکم فشار می دهم، ولی اتفاقی نمی افتد.نه انفجاری، نه مینی و نه دکمه ای.آره دنبال دکمه ی restart می گردم.حتما کسی که مرا ساخته یک چیزی باید کار گذاشته باشد برای مواقع ضروری...برای وقت هایی که خسته می شوی و دچار خفقان، برای زمان هایی که تمام ابعاد زمان بر روی تن نحیفت سنگینی می کند، آن زمان که می خواهی فراموش کنی ولی همه چیز پر رنگ تر از قبل مقابل چشمانت خودنمایی می کند.این جور وقت ها حتما باید یک دکمه ای باشد که تو آن را فشار دهی و بعد خاموش شوی...و شاید هم بوم....منفجر شوی!

نظرات 8 + ارسال نظر

تشبیه قشنگیه
مرگ همه چیز رو تخریب می‌کنه. دست خود آدم هم هست اما جرات می‌خواد. باید صبر کنی تا خودش این بمب ساعتی که زمان تولد در بدنمون کار گذاشته شده، خودش به وقت خودش منفجر بشه.
البته خیلی راه هست برای زودتر رسیدن به خدا...

آره تشبیه قشنگیه ولی با تموم قشنگیش داره دهن منو صاف می کنه!
من علاقه ای برای دیدن خدا و یا هر کسی و یا هر چیزی-البت اگه چیزی باشه که بعید می دونم-ندارم!

سهبا 23 تیر 1389 ساعت 23:46

آی گفتی ! خوب بود یه دکمه ری استارت داشتیم ها ! یا مثلا میشد فرمت کنیم حافظه مون رو !

مریم ترین 24 تیر 1389 ساعت 02:32

سلااااااااااااااااام...من اون دکمه ی ری استارتتو هستم جیگر!!!!!!!.........کاش واقعا چنین دکمه ای بود و خلاص...

یکی از همین وقتایی که یغما بودم به سیا می گفتم که باید این امکان وجود داشته باشه توی خلقت که گاهی - نه لزوما همیشه - مثلا توی زندگی فقط چند بار این فرصت رو داشته باشی که بشینی روبه روش بگی جاوز - معادل کردی تسلیم - معنیش هم همین باشه که دیگه نمی تونم اداتمه بدم بی خیال شو تمومش کن
اما همچین امکانی نیس
دکمه ای هم نیس که لااقل اگه فرمتت نمی تونه بکنه ریستت لااقل بتونه بکنه
نه
نیس
نگرد
سلام
باورت میشه من توی 59 روز گذشته فقط یه دونه فیلم دیده باشم؟

تو چی؟باورت میشه تو این دو هفته من لای یه کتاب رو هم باز نکردم!؟
پس تو که بدتر از منی!زنگ بزنم بهت چی بگم؟تو تصویر این روزهای منی با این حس خرابت؟تو که همه چی رو می دونی!
من به چه زبونی بگم تسلیم!؟تا باورش بشه!تا قبولم کنه؟
پس داری اینس می خونی و کارلوس فوئنتس آقای گابریل آتلان فره را!

سلام دوست خوب...
این که گفتید هست به نظرم. اما دگمه اش روی بدن نیست. خارج از بدن شاید باشد...

آپم

شهریار(م.ر) 24 تیر 1389 ساعت 14:29

انگشت را بر سراسر لبهایت بکش

چشمهایت را ببند

یک نفس عمیق

چند لحظه سکوت

بوسه ای تقدیم او...

غزل خونه 12 مرداد 1389 ساعت 00:15 http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

ولی دکمه ی ری استارت هیچکدوم از این کارها رو نمیکنه. (جدی گفتم)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد